مقدمه‌اي بر كتاب معماري بوشهر

مقدمه‌اي بر كتاب معماري بوشهر
نویسنده: 
بهروز مرباغي

نوشتنِ کتابِ «بن‌مایه‌های نوین در معماری بوشهر»، حدود شش سال زمان برد. کتابِ عجیب و غریبی نیست، ولی چون بر اساسِ حس شخصی و تجربه میدانی نویسنده شکل گرفته و بیش از آن‌که متکی بر مطالعات انتزاعی کتاب‌خانه‌ای باشد، مبتنی بر برداشت‌ها و مطالعات میدانی است، کتابِ راحتی است و «حرف برای گفتن دارد». علت طولانی‌شدن کار هم، همین ویژگی ‌است. بالاخره، در زمستان سال 91، کتاب آماده و صفحه‌بندی شد. اما گرفتن مجوز چاپ، در کمالِ ناباوری، حدود شش ماه زمان برد. اتلاف زمان واقعا ناخواسته و الکی. اما، برایِ منِ نویسنده، همین هم غنیمت بود تا فرصتی برای بازبینی و بازخوانی چندین‌باره داشته‌باشم و از بزرگانی‌هم طلبِ یاری کنم تا آنان نیز این لطف را در حق من و خواننده بکنند. و چنین شد. و نهایتا کتاب را در پاییز 92 به ناشر سپردیم و زمستان 92 هم انتشارش شروع شد. بهمن 92. من این استمرار و دوره طولانی آماده‌شدنِ کتاب تا به انتشارش را غنیمتی شمردم و خوشحالم.

 

معماریِ اشراف؟!
به بهانه انتشارِ «بن‌مایه‌های نوین در معماری بوشهر»
به پیشوازِ «روز بوشهر»
 

نوشتنِ کتابِ «بن‌مایه‌های نوین در معماری بوشهر»، حدود شش سال زمان برد. کتابِ عجیب و غریبی نیست، ولی چون بر اساسِ حس شخصی و تجربه میدانی نویسنده شکل گرفته و بیش از آن‌که متکی بر مطالعات انتزاعی کتاب‌خانه‌ای باشد، مبتنی بر برداشت‌ها و مطالعات میدانی است، کتابِ راحتی است و «حرف برای گفتن دارد». علت طولانی‌شدن کار هم، همین ویژگی ‌است. بالاخره، در زمستان سال 91، کتاب آماده و صفحه‌بندی شد. اما گرفتن مجوز چاپ، در کمالِ ناباوری، حدود شش ماه زمان برد. اتلاف زمان واقعا ناخواسته و الکی. اما، برایِ منِ نویسنده، همین هم غنیمت بود تا فرصتی برای بازبینی و بازخوانی چندین‌باره داشته‌باشم و از بزرگانی‌هم طلبِ یاری کنم تا آنان نیز این لطف را در حق من و خواننده بکنند. و چنین شد. و نهایتا کتاب را در پاییز 92 به ناشر سپردیم و زمستان 92 هم انتشارش شروع شد. بهمن 92. من این استمرار و دوره طولانی آماده‌شدنِ کتاب تا به انتشارش را غنیمتی شمردم و خوشحالم.

 

در این رفت و برگشت مستمر و بده بستانِ متوالی بین من و مخاطبانِ فرهیخته اثر، به مرور یک سوالِ مشخص و، شاید، مهم رخ نمود: چرا از معماری بوشهر، عموما، تاکیدِ ما بر معماری «چهارمحله» تاریخی است؟ چرا معماری محله‌ها و بخش‌های دیگر بوشهر را واکاوی نمی‌کنیم؟ می‌دانیم که تقریبا هم‌زمان با شکل‌گیری «چهارمحله» تاریخی بوشهر، در دیگر بخش‌های بوشهر محله‌ها و کوچه‌هایی هم بودند، مثلِ بهمنی، دواس، امام‌زاده، جفره و ظلم‌آباد. چرا به این محله‌ها نپرداختیم؟ آن‌ها مگر در بوشهر نیستند؟

 

این سوال از این جهت مهم و قابل تامل می‌شود که انتخاب اصلی این «چهارمحله» را به دیدگاهِ ایدئولوژیک پیوند دهیم و تصور کنیم مطالعه معماری «چهارمحله» از آن‌جهت در دستور کار بوده که محله‌هایی اعیان‌نشین بوده‌اند و نویسنده به دنبالِ ثبت و تحلیل تاریخی معماری خانه‌های اعیان و اشراف بوده‌است. گفته می‌شود هر‌آن کجا که مردم زندگی می‌کنند، قلمرو معماری است و فرقی نمی‌کند این مردم فقیر باشند یا اشراف و ثروتمند. گفته می‌شود وظیفه معرفی و تحلیل معماری یک منطقه یا قوم، شناساندن تمام وجوهِ زندگیِ کالبدی آن است و نباید تمایزی بین یک کپر با یک قصر قائل شد. چون ملاک انسانی است که در این کالبد زندگی می‌کند، نه خود کالبد.

 

شایسته است یادآور شوم این سوال سابقه‌ای دیرین دارد و در مورد تمام کتاب‌های تاریخی و تحلیلی معماری صادق است. گفته می‌شود کتاب‌های تاریخ معماری، در حقیقت، تاریخی معماری اشراف و حاکمان است، چون شناسایی و تحلیل کاخ‌ها و قصرها و مساجد جامع و بزرگ را به عهده دارند. می‌گویند در کتاب‌های تاریخ معماری ما نشانی از خانه‌های مردم عادی نیست و ما نمی‌دانیم توده مردم در چه خانه‌ها و مکان‌هایی می‌زیسته‌اند. از این گفته‌ها چنین استنتاج می‌شود که آموزه‌های چنین شناخت‌هایی به دردِ حلِ مشکل معماری توده مردم نمی‌خورد. این معماری، که مایه افتخارِ ایران و ایرانی شناخته می‌شود، معماری مردم عادی نیست و آموزه‌هایش هم مشکل‌گشای زندگی انبوه مردم ایران نیست و نمی‌تواند باشد.

 

ورود به این سوال و آمادگی برای پاسخ‌دادن به آن، چندان ساده نیست. با کوچک‌ترین لغزشِ قلم، ممکن است، متهم به خیلی انگ و رنگ شد. ذات سوال چنان است که پاسخ‌دهنده را، بلا اراده، به لاک دفاعی می‌برد. مگر می‌شود طرفدارِ مردمِ عادی نبود؟ مگر می‌شود پذیرفت زندگی توده انبوه مردم ربطی به ما و معماری ندارد؟ در روزگاری که همه دم از مردم و منافع عمومی و ملی می‌زنند، مگر می‌توان چنین بی‌خیالِ منافع مردم در معماری شد؟ درست همان‌گونه که هیچ حاکم و هیچ فرمانروای امروزی و دیروزی حاضر نیست خود را «عادل» و «آزادی‌خواه» نداند،‌ و همه، ‌از جمله دیکتاتورهای بزرگ، علی‌رغمِ تمام پلشتی‌ها و ظلم‌های‌شان، خود را دموکرات و حافظ منافع مردم می‌دانند، در حوزه تاریخ و معماری هم، همه و همه، زیر بیدقِ «مردم» سینه می‌زنند. رسم است! یا شاید هم نوعی اجبار و ناگزیری است! شاید!

 

اما دوست می‌دارم، بنا به خصلتِ خودِ کتاب، راحت و ساده باشم. از پوست و پوسته کاذب استفاده نکنم. معماری بوشهر (همان معماری «چهارمحله») خیلی چیزها به ما می‌آموزد که برای معمار شدن‌مان لازم است. از جمله درک واقعی و درستِ مقام و منزلت انسان؛ فارغ از منزلتِ طبقاتی یا مشربِ آیینی و فکری آن. لذا، واجب می‌دانم با همان خلوص و صراحتِ آن معماری، به این سوال پاسخ دهم، یا ابعادِ پاسخ به آن را باز شناسم.

 

تقدیسِ فقر؟
علاقمندم این اعتقاد را بیان دارم که دلسوزی به فقر و فقرا، لزوما، به معنی خدمت به آنان نیست. حتی می‌توان مشخص‌تر گفت که تقدیس فقر و ستایش از فقرا، مشربی مدرن و چاره‌ساز نیست. فقر را باید چاره نمود، دل سوزاندنِ احساسی یا واقعی به آن دردی را درمان نمی‌کند. فقر را با فقر درمان نمی‌شود کرد، توزیع برابر فقر را هم عدالت نمی‌توان شمرد، فقر را با غنا و توان‌مندی می‌توان چاره کرد. بپذیریم فقر چیز خوب و مثبتی نیست. زخمِ ظلمی است که می‌توانست (یا آرزو می‌کنیم) نباشد. با فقر باید جنگید تا فقرا رهایی یابند. بنابر این، دیدنِ فقر نباید به تقدیسِ آن بینجامد. «فقیر بودن» نباید فضیلت شمرده شود. فقر هرگز ارادی و خواسته نیست، تحمیلی و ناخواسته است.

 

شناختِ فقر
فقر را با چه باید شناخت؟ زیبایی و زشتی را با چه؟ برای سنجش هر پدیده و موضوعی باید معیار داشته‌باشیم، باید متر و مقیاس داشته‌باشیم. مقیاسِ سنجشِ فقر چیست؟ آیا می‌توان فقر را با فقر محک زد؟ آن‌گاه که در زشتی و نا زیبایی غرقیم، آیا عمق آن زشتی را درک می‌کنیم؟ مگر بودن در واقعیت، لزوما، به معنی شناختِ آن است؟ هرگز! تا ملاک‌مان زیبایی نباشد، نمی‌توانیم زشتی را بشناسیم. نگفته، همه می‌دانیم چه بلایی سر ملت‌ها و فرهنگ‌ها از نداشتنِ معیار و متر پیشرو و تاریخی آمده‌است- آن‌گاه که فرهنگ منحطی را با معیاری منحط متر کرده‌اند و فرهنگی ارتجاعی‌تر جایگزینش کرده‌اند. آن‌گاه که افقِ دیدمان چنان نازل بوده که تنها توانسته‌ایم بین بد و بدتر را انتخاب کنیم، نه بیشتر! حتی اگر نیمه پر لیوان را ببینیم، به افت و آفت‌های مکررِ معماری و شهرسازی‌مان می‌رسیم که به دلیل نداشتنِ افقِ بازتر و دید گسترده‌تر، هر آن‌چه را داشتیم «بهترین در عالم» فرض کردیم و از کوشش باز ماندیم. عظمت و شکوه معماری جهان را در معماری ایران خلاصه کردیم و تمام زیبایی‌های عالم معماری را به هیچ انگاشتیم، چون متر و مقیاسِ درست برنداشتیم و چشم‌مان فقط جلو پای‌مان را دید.

 

اصول و مبانی
هر مورخ یا پژوهشگرِ تاریخ و معماری، باید مقید به اصول و مبانی نظری روشنی باشد. من باور دارم که معماری یعنی زیبایی؛ و نیز باور دارم معماری یعنی رهایی؛ و یقین دارم معماری یعنی بیداری. با همین دید به معماری می‌نگرم. اگر در این حوزه نتوانیم به خلق و اشاعه زیبایی کمک کنیم، کارمان ناقص است، معماری نیست، (حداکثر) یک ساختمان است. همین‌گونه است که معماری باید به رهایی انسان کمک کند. رهایی از قیود غیرضرور و سنت‌های سدِ راه تعالی انسانی. معماری باید سبب رشد و شکوفایی شود. باید بیداری انسانِ مخاطب را سبب شود. و می‌دانیم آزادی در بیداری است. آزادی در آگاهی است. و انسانِ آزاد است که رها است و زیبا. زیبایی ذاتِ هستی است. زشتی و نازیبایی اصل نیست، زخم است، تحمیلی است. ما موظفیم زیبایی‌ها را بشناسیم، تا آن‌جا که می‌توانیم در بازآفرینی‌اش نقش ایفا کنیم و در گسترش و اشاعه اندیشه زیبایی و رهایی تلاش کنیم. مبانی نظری معماری ما این است: زیبایی، رهایی، و بیداری. باور دارم اگر بتوانیم به چنین اصولی پایدار بمانیم، تازه به شعار و آرزویی جامه عمل پوشانده‌ایم که هزارسالِ پیش، فردوسیِ پاکزاد اعلام کرده‌است. از دیدِ او، خانه یعنی «همی جای شادی و آرام و مهر». اصول و مبانی محکمِ معماریِ سکونت. معماری‌ای که سبب سرزندگی شود و آرامش بیاورد و دوستی و تعامل بین آدمیان را فزونی بخشد. این، یعنی معماری. چه فرقی دارد آن را معماری «پایدار» بنامیم، یا «اصیل» یا . . . . ؟

 

هدف
هدف چیست؟ پس وقتی مبانی روشنی داریم و آن را در چشم‌اندازمان متصور می‌شویم، باید هدف یا اهدافِ روشنی در نگاه به تاریخ و معماری داشته‌باشیم. نداشتنِ هدفِ تعریف‌شده در پژوهش، حتما، حاصل کار را تبدیل به چل‌تیکه‌ای بی‌روح و یا لااقل بی‌اثر می‌کند. بزرگی می‌گفت «محقق اگر مساله‌ای نداشته‌باشد، حاصلِ تحقیقش به ارزنی نیارزد». پژوهش باید راهی برای حلِ مساله‌ای مشخص نشان دهد، یا، حداقل، باید مساله را به روشنی بشناساند و راه‌های رسیدن به پاسخ را تعریف کند. با چنین اعتقادی، هدف نویسنده از نوشتن کتابِ «بن‌مایه‌های نوین در معماری بوشهر» چیست؟ اگر نمی‌نوشت، چه اتفاقی می‌افتاد؟ باور دارم وقتی یک اثر قابل اعتنا و استناد است که «بودنش» موثر باشد و «نبودنش» محسوس. بود و نبود یک اثر باید محسوس و موثر باشد.

 

در نهایت،
تصورِ من آن است که معماری «چهارمحله» تاریخی بوشهر درس‌هایی دارد که می‌تواند در یافتنِ راه‌هایی برای مشکلِ گسستِ بزرگ تاریخی معماری ما کمک‌حال باشد. در بخش‌هایی از کتاب توضیح داده‌ام من با سوالِ بزرگی رودررو هستم که فکر می‌کنم رجوعِ مشفقاته و موشکافانه به معماری بوشهر روشناییِ محسوسی بر راهی که برای یافتن پاسخ باید رفت، می‌افکند. ساده‌تر و روشن‌تر بگویم، من با هدفِ روشن و مشخصی سراغِ معماری بوشهر رفتم. من نه نوستالژیِ رنگ و هلالی و حجم این معماری را داشتم، نه فرصتِ جمع‌آوری کشکولیِ تعدادی عکس و نوشته درباره این معماری. معتقدم این معماری، به دلایل بسیار مستند و مستدل، بستر لازم برای تداوم معماری واقعی و اصیل ایران را داشت و می‌توانست پایه‌های معماری نو ایران باشد. بنابر این، من در پی ثبت و بسط اشکالِ متنوع معماری سکونت در بوشهر نبودم. اگر هم به وجوهی از این تنوع اشاره کرده‌ام، مثل معماری محله ظلم‌آباد، صرفا بخاطر آن بود که مبتدا ها و گزاره‌های مربوط به معماری چهارمحله را روشن تر ببینم.

 

پس، حداقل برای خود من، تکلیف روشن است. من دنبالِ متر و مقیاس‌های معماری نوین در این معماری بودم. باور دارم با این معیارها می‌توانیم به معماری مدرنی برسیم که انسان در محور آن است. باور دارم معماری مدرن در تعاریفِ کالبدیِ آن خلاصه نمی‌شود؛ لازم نیست پنجره‌های پیوسته و ستون های فراوان در پیلوت و دیوارهای آزاد از ستون‌ها داشته‌باشیم تا معماری‌مان مدرن نامیده‌شود. این‌ها روش‌ها و یا، حداکثر، نمودهای تفکر مدرن در معماری هستند. هر آن‌کجا که بتوانیم انسانِ امروزی را در معماری ببینیم، در آن‌جا معماری مدرن داریم. معماری مدرن، به زعمِ من، با احترام و قبولِ فردیت انسان تعریف می‌شود. در کتاب گفته‌ام به این دلیلِ اصلی و دیگر دلایل، معماری چهارمحله تاریخی بوشهر می‌توانست راه به معماری مدرن بپوید، ولی معماری مثلا یزد چنین نمی‌توانست باشد. می‌دانستم و می‌دانم صحبت‌کردن از این مسائل، با این روشنی و صراحت، چندان بی‌عواقب نیست. ولی چه‌ می‌شود کرد، آموزه معماری بوشهر چنین است که باید راست و رو بود نه پنهان‌کار و کاذب. در معماری چهارمحله بوشهر، ساختمان پلی است بین مردمِ درون خانه با شهر و مردمِ بیرونِ خانه. در این معماری، انسان با تمام وجوهش به رسمیت شناخته می‌شود و به همین خاطر بیشترین احترام را به انسان دارد، پس قابل تامل است و باید برای شناخت و اشاعه‌اش کوشید.

 

با نکته‌ای کوچک، موضوعِ سوالِ اولِ یادداشت را جمع می‌کنم. به باورِ من، معماری یا معماری است یا نیست؛ ارزان و گران ندارد. بزرگ و کوچک ندارد. در یک جایی از بزرگی شنیدم و بعدها تجربه‌ام از آن شنیده را به بسیاری منتقل کردم که حتی در یک خانهِ کوچک در روستایی پرت هم می‌توان شاهد معماری خوب بود، نمونه‌اش خانهِ کوچکِ خانواده آیت‌الله طالقانی در روستای گیلیرد طالقان. این خانه، اصلا عظمت و صلابت و حجم آن‌چنانی ندارد، ولی کاملا معماری است. در هر وجبِ آن احساس می‌کنید «دیده می‌شوید»،‌ احترام دارید. برایتان منظرهای متفاوت فراهم شده‌است. برای صاحب‌خانه بی‌تفاوت نیستید. این یعنی معماری.

 

اگر به معماری چهارمحله تاریخی پرداخته‌ام و از ثبت و توصیف دیگر محله‌ها گذشته‌ام، بدین خاطر است که در این معماری می‌توانم ابزارهایی برای خلق معماری‌ای بیابم که انسان را ببیند، احترامش را بجا آورد. همین.

 

تصاویر: