پیرنیا از زبان میرعمادی

پیرنیا از زبان میرعمادی

معمارنت- تمام معماران و مرمت‎گران امروز پیرنیایی را که در نائین متولد شد و در خانۀ رسولیان یزد به خاک سپرده شد را از طریق آثارش می‎شناسند. اما همیشه این پرسش دربارۀ صاحبان آثار تاثیرگذار در اذهان مطرح می‎شود که «او چگونه می‎زیست و کار می‎کرد؟» برای پاسخگویی به این سوال دربارۀ محمدکریم پیرنیا، پیش از این مطلبی با عنوان «پیرنیا از زبان پیرنیا» درج کرده بودیم؛ اما این بار به سراغ یکی از همکاران قدیمی و نزدیک او به نام مهندس «حسن میرعمادی» رفتیم. او سال‎های 1345 تا 1350 را در «سازمان حفاظت از آثار باستانی» با پیرنیا سرکرده است. پنجره‎ای که میرعمادی به سوی زندگی و سبک کار پیرنیا می‎گشاید، افق‎های جدیدی از گذشته را به آینده پیوند می‎زند:

 

معمارنت- تمام معماران و مرمت‎گران امروز پیرنیایی را که در نائین متولد شد و در خانۀ رسولیان یزد به خاک سپرده شد را از طریق آثارش می‎شناسند. اما همیشه این پرسش دربارۀ صاحبان آثار تاثیرگذار در اذهان مطرح می‎شود که «او چگونه می‎زیست و کار می‎کرد؟» برای پاسخگویی به این سوال دربارۀ محمدکریم پیرنیا، پیش از این مطلبی با عنوان «پیرنیا از زبان پیرنیا» درج کرده بودیم؛ اما این بار به سراغ یکی از همکاران قدیمی و نزدیک او به نام مهندس «حسن میرعمادی» رفتیم. او سال‎های 1345 تا 1350 را در «سازمان حفاظت از آثار باستانی» با پیرنیا سرکرده است. پنجره‎ای که میرعمادی به سوی زندگی و سبک کار پیرنیا می‎گشاید، افق‎های جدیدی از گذشته را به آینده پیوند می‎زند:

 

+ در ابتدا از شروع آشنایی خودتان با مهندس پیرنیا بگویید؟
در سال 1345 که دانشجوی سال سوم معماری بودم همزمان با تحصيل در دانشكده ، جهت كار و تحقيقات معماري و قرارداد با سازمان حفاظت با آقای مهندس محمدکریم پرنیا که معاون بخش فنی سازمان ملی حفاظت آثار باستانی بود آشنا شدم. محل سازمان ملی در ساختمان اداری شمال موزه ایران باستان و در محوطه آن بود.

 

سازمان ملی حفاظت آثار باستانی شامل بخش مدیریت عامل آقای دکتر محمود مهران (که یکی از بزرگان فرهنگ آن زمان بود) و بخش اداری و مالی زیر نظر آقای خرم‌آبادی با یکی دو نفر در بخش فنی و بخش فنی به ریاست آقای مهندس محسن فروغی و معاونت فنی محمدکریم پرنیا و آقای کرامت‌اله افسر محقق و نویسنده و باستان‌شناس و چند نفر کادر نقشه‌کش و معمار محمودی در یک طبقه ساختمان اداری مستقر بود.
بخش فنی شامل یک اطاق برای رئیس فنی یعنی آقای مهندس فروغی و یک سالن بعنوان آتلیه و محل استقرار کادر فنی و معاونان فنی منحصر می‌شد.

 

در این آتلیه آقای مهندس پرنیا، آقای کرامت‌اله و کادر نقشه‌کش معمار محمودی (معمار سنتی سازمان) و بنده مستقر بودیم.
اولين كار من در سازمان حفاظت آثار باستاني تهيه نقشه تهران قديم بود كه زير نظر مستقيم مهندس پيرنيا انجام دادم. در آن زمان نسخه سالمي از تهران قديم وجود نداشت و با بررسي مدارك اين نقشه تهيه شد و كليه نوشته ها و خطوط نيز توسط من تهيه شد. سپس مطالعات خانه هاي قديمي در تهران، طرح حوضخانه شيراز و طرح تغيير مسير جاده و پارك بيستون و طرح مرمتي براي ساختمان‌هاي تاريخي مستقيماً زير نظر مرحوم پيرنيا تهيه كرديم.
کادر فنی سازمان که کار نقشه‌برداری و نقشه‌کشی را زیر نظر آقای مهندس پرنیا و بعضی از مهندسین مستقر در استان‌ها انجام می‌دادند عبارت بودند از :

 

آقای منوچهر کلانتری – آقای رحیمی – آقای ابراهیمی كه در حال حاضر در مقامات فرهنگي و فني سازمانهاي مختلف قرار دارند  علاوه بر بنده که دانشجوی معماری مدتی نیز سرکار خانم فرشته اسدی دانشجوی معماری در بخش فنی همکاری داشتند.
علاوه بر دفتر مرکزی سازمان نمایندگی و دفاتر استان‌ها در اصفهان آقای مهندس آیت‌اله‌نژاد شیرازی، در شمال، گیلان، مازندران، سمنان و دامغان مهندس شرکاء، در غرب آقای مهندس علی‌اکبر سعیدی، در شیراز آقای مهندس ریاضی و در کرمان آقای مهندس ناظریان کارهای مرمت ساختمان‌های کشور را انجام می‌دادند.

 

پس از يك ماموريت يكماهه به شمال جهت مرمت گنبد قابوس بنده بجاي مهندس شركاء مسئوليت دفتر فني گيلان و مازندران ، سمنان و دامغان را عهده دار شدم و در اين منطقه بيش از ده اثر تاريخي با نظر مهندس پيرنيا منجمله ميل گنبد قابوس و اردكان را مرمت كردم و چند اثر تاريخي منجمله چشمه عمارت را به ثبت رسانيدم.

 

در سال 1350 باتفاق مهندس پيرنيا مجموعه كاخ بادگير و بخشي از شمس العماره را تعمير اساسي و بازسازي انجام داديم هر كاري با مهندس پيرنيا به عنوان استاد بسيار لذت بخش و آموزنده بود. مهندس پيرنيا اصالت معماري را بر مسائل باستان‌شناسي اولويت مي‌دادو در معماري و شهرسازي معتقد به تئوري احياء ساختمان‌ها و بافت هاي قديم بود نه نگهداري موزه‌اي.

 

شناخت مهندس پيرنيا از فرهنگ هاي بومي نقاط مختلف كشور و انواع معماري مناطق و رفتارشناسي نوع لباس و غذا مناطق شگفت انگيز بود و در سفرهاي زيادي كه باتفاق ايشان در منطقه داشتيم اين اطلاعات كاملاً مشهود بود تقسيم‌بندي فرهنگي و معماري ايران را بر اساس دوره‌هاي سياسي و سلسله‌هاي پادشاهي قبول نداشت و براساس معماري آذري، اصفهاني، يزدي، كرمان و شمال و جنوب تقسيم مي كرد.

 

 در ابتدای کار و آشنایی من با آقای مهندس پیرنیا اتفاق جالبی رخ داد؛ مهندس پیرنیا پدر من را از زمان اقامت در یزد می‎شناخت. از آشنایی‎شان در یزد داستان‎هایی تعریف کرد، زمانی که آنجا امتحان دیپلم برگزار شده بود، به علت یکسری تقلب‎هایی که شده بود و بعد از بررسی متوجه شده بودند، یک بازرس به یزد فرستاده بودند که دوباره امتحان دیپلم را با حضور بازرس برگزار کنند، پدر من آن بازرس فرهنگ بود.

 

+ از خاطرات پیرنیا بگویید.
-    مهندس خاطره‎های جالبی از بحث‎هایی راجع به ایدۀ ایرانی- اسلامی که با پدرم داشته را بازگو می‎کرد و به همین دلیل بود که روابط آشنای خیلی خوبی بین ما شکل گرفت. خارج از این‎ها پیرنیا رفتاری بسیار انسانی داشت و به بچه‎های معماری هم علاقۀ خاصی ابراز می‎کرد. مهندس حرف‎هایی داشت که حالا افرادی دوست دارند آن‎ها را بشنوند، هیچ‎کس در آن زمان حرف‎هایش را گوش نمی‎داد. برای مثال آقای مهندس شیرازی که در اصفهان بود، برای خودش یک شأنی قائل بود. چون در ایتالیا درس خوانده بود، اما مهندس پیرنیا از دانشکدۀ هنرهاي زيبا معماری بود و همان طور که خودش برای من تعریف می‎کرد؛ طی اتفاقی دانشکده را در سال‌هاي آخر ترک کرده بود.

 

مقاله‎ای بر ضد «گُدار» در روزنامه نوشته شده بود، چون مهندس پیرنیا قلم خوبی داشته و گدار این را می‎دانسته؛ به این فکر می‎افتد که پیرنیا آن را بر ضد «گدار» نوشته است. اما خود پیرنیا می‎گفت که من ننوشته بودم، گدار او را صدا می‎زند و می‎گوید: «این چیست؟» او هم می‎گوید: «نمی‎دانم» گدار می‎پرسد: «چه کسی این را نوشته؟» پیرنیا باز هم پاسخ می‎دهد: «نمی‎دانم». در نهایت گدار می‎گوید: «تا روزی که من رئیس این دانشکده هستم، نمی‎گذارم تو فارغ‎التحصیل بشوی». پیرنیا هم پس از آن دیگر به دانشگاه نمی‎رود.

 

اما پیرنیا یک فرد ملی‌گرا بود و به معماری ایرانی و فرهنگ ایران هم بسیار علاقه داشت و این فرهنگ ایرانی در رفتار و شخصیتش هم دیده می‎شد، با بقیه دانشجویان در دورۀ معماری از لحاظ فکری کاملا متمایز بوده و من همان طور که از مهندس جذبی شنیدم یک آدم فوق‌العاده با استعداد بوده است. او شخصیتی هنرمندانه داشت و چندان درصدد مقررات نبود، اما در عین حال فوق‎العاده با استعداد و مدعی. پیرنیا تا سال‎های آخر تحصیلش تمام دانشگاهی‎ها را می‎شناخته و آن‎ها هم او را می‎شناختند؛ همین امر موجب شده که دیگران از اینکه درسش را ناتمام رها کرده، خیلی ناراحت شوند.

 

+ اگر می‎شود کمی راجع به شخصیت او توضیح دهید. همین که می‎گویید شخصیتی آرتیستی و ساختارشکن داشت را باز کنید.
-    مهندس پیرنیا فردی درویش مسلک بود و بیشتر به عمق مسائل توجه داشت. عقیده‎ای به درک سطحی نداشت، شاید علت صمیمیت ما بعد از آشنایی‎مان یکی این بود که من هنوز فارغ‎التحصیل و سال‌هاي آخر دانشكده معماري بودم. به نظرم از دیگر دلایل این رابطه‎ی عمیق شناخت قبلی بود که از پدرم داشت؛ همۀ این‎ها جمع شده بود و شايد اصفهانی بودن من و اصالت یزدی او.

 

از دیگر خصوصیات مهندس پیرنیا این بود که مطلقاً متظاهر و سطحی نبود و به عمق مسائل توجه می‎کرد و آن را می‎فهمید. او مولفه‎های هرچیزی را می‎دانست، به همین دلیل یک دایره المعارف ادبيات و معماري محسوب می‎شد. از لحاظ سبک‎های معماری، چگونگی این سبک‎ها و تاریخ‎شان همه را به صورت ریشه‎ای می‎دانست. در برابر او که می‎نشستی، تسلط‎اش به تاریخ را کاملاً می‎توانستی حس کنی. مهندس پیرنیا با موسیقی هم کاملاً آشنایی داشت، نمی‎دانم که ساز هم می‎نواخت یا نه. اما دستگاه‎ها را بسیار خوب می‎شناخت، به تمام نژادهای ایرانی مسلط بود و یکی از چیزهایی که همیشه برای ما بازگو می‎کرد فرم‎های اندامی نژادهای ایرانی بود.

 

او دائما در حال فکر کردن بود. ایده‎هایش را بیان می‎کرد و ما سعی می‎کردیم آن‎ها را روی کاغذ بکشیم و نشانش بدهیم. در زمان مراجعۀ من به مهندس پیرنیا، او کار تنظيم و ترسيم مطالعات شهرسازي شهرهاي تاريخي قوس‎های ایرانی را شروع کرده بود.
با اینکه اینقدر مطلع و باسواد بود، برای خود هیچ‎گونه وجه تمایزی قائل نبود و آنقدر برای همه من جمله بنده احترام قائل بود وقتی رفتارهایش را که با دیگر اساتید دانشگاهی‎ام مقایسه می‎کردم، پی می‎بردم که او همیشه با زیردستانش محترمانه و در سطح خودشان برخورد می‎کرد. این اخلاق‎اش برای من خیلی جالب بود.

 

آن زمان که در دفتر مرکزی تهران مشغول بودم، وقتی کاری پیش می‎آمد، با هم می‎رفتیم سفر. من را به اراک و شاهرود و کرمانشاه و غیره می‎فرستاد. نظریه‎های مدون و مشخصی نبود. همه چیز تجربی بود و من هم متکی به اطلاعات دو استاد مسلم بودم. پیرنیا و استاد فروغی که به عنوان یک پشتوانۀ قوی عمل می‌کرد. او قبلا ریاست دانشکدۀ هنرهای زیبا و کرسی استادی دانشگاه را داشت و بنابراین اعتبار بخش فنی و سیاسی سازمان محسوب می‎شد. (اولین رئیس ایرانی دانشکدۀ هنرهای زیبا آقای فروغی بوده)

 

ما با توجه به كارهاي مرمت در نقاط مختلف ايران به اتفاق آقاي مهندس پيرنيا به سفرهاي زيادي مي رفتيم. در این پروژه‌ها كارهاي مرمت براساس نظريه‌ها و تئوريهاي آقاي مهندس فروغي و مهندس پرنيا و اساتيد باستان شناس شكل مي‌گرفت؛ چون هنوز رشته تخصصي و فوق تخصصي در دانشگاههاي ايران وجود نداشت. جلسات فني نيز با استادان ايتاليايي در بعضي موارد برگزار مي شد.

 

+همکاری این دو با هم چگونه بود؟
-    آقای فروغی به مدرک اهمیت نمی‎داد و از آنجا که بسیار انسانی موقر و مودبی مودبی بود، به مهندس پیرنیا احترام می‎گذاشت. البته من نمی‎دانم که در دانشگاه چه روابطی با یکدیگر داشته‎اند، اما به لحاظ اینکه پیرنیا دانشجوی ممتازی در دانشگاه بوده، فروغی او را به خصوص در امر مرمت قبول داشت. دایره المعارفِ معماري آقای فروغی، آقای مهندس پیرنیا بود؛ در واقع ارجاع همۀ ما ایشان بود. کل سازمان هم به مهندس پیرنیا ارجاع می‎دادند.
در این میان تنها جایی که می‎توان گفت تا حدودي استقلال رأی داشت و به لحاظ حضور ایتالیایی‎ها در مرمت از سازمان مستقل عمل می‎کردند، اصفهان بود اما دیگر شهرها زیر نظر آقای پیرنیا بود. آقای پیرنیا خارج از کارهای جاری، مطالعاتی هم می‎کردند. آقای کرامت الله افسر دست به قلم بود و پیرنیا را به حرف می‎کشید و کتاب‎هایی هم به صورت مشترک با هم می‎نوشتند. به نظرم در نگارش کتاب «رباط‌های ایران»، من هم در کنارشان بودم. یادم هست کتابی که می‎نوشتند مهندس پیرنیا برخی کارهای گرافیکی‎اش را به من محول می‎کرد؛ این کارها خارج از کارهای سازمان بود. با این حال او بر حوزۀ خاصی متمرکز بود و هر کاری هم نمی‎کرد. مثلاً وقتی اقوام‎شان برای ساخت خانه نزد ایشان می‎آمدند، در پاسخ می‎گفت من بلد نیستم، مهندس میرعمادی در این کار وارد است. اینگونه بود که من هم برایشان نقشه می‎کشیدم. خودش هیچ وقت نه علاقه و نه ادعایی به معماری‎های مدرن نداشت. احساس من این است که یک رسالتی برای خودش قائل بود که میراث معماری قدیم را حفظ کند.

 

+ چگونه این رسالت را انجام می‎داد؟
-    نیرویش رو متمرکز کرده بود و احساسی که بر معماری قدیم داشت ومنطق معماری ایرانی و زیبایی و استحکام معماری کلاسیک رو درک می‎کرد.
دوران بنیان‌گذاری دانشگاه تهران و دانشکده هنرهای زیبا نگاه به سمت مدرنیسم بود و با توجه به این که بنیان‌گذران و اساتید نیز مانند  گدار و سیرو فرانسوی بودند لذا فرهنگ غربی از یک طرف و کمبود مطالعات و سیستم‌های آکادمیک در کشور باعث گسیختگی فرهنگی و هنری در کشور شد و با وجود علاقه معماران و استادان مانند فروغی و غیائی به فرهنگ ایرانی شناخت. ارزش‌های هنری و معماری نیاز به پاسدارانی مانند پیرنیا داشت تا به این ارزش‌های دوباره توجه شود و در دانشگاه‌ها مطرح گردد در مورد حفاظت از بافت‌های شهری و بناهای تاریخی و اهمیت حفظ آثار که در ابتدا به صورت موزه‌ای مطرح شد و احیاء آن توسط فرهیختگانی چون پیرنیا ممکن شد.

 

مهندس پيرنيا که بعد از آنکه از دانشگاه بیرون آمده بوده، مدارس تهران را برای ساخت و بازسازی به او واگذار کردند. برای آموزش و پرورش هم کار می‎کرد و نقشه‎های خیلی از مدارس تهران را او داده بود، نقشه‎هایی هم که مهندس پیرنیا می‎داد تشکیلات نداشت، کروکی بود. در بخش مرمت مهندس پیرنیا به ما یاد داد که معماری را با رمز و راز و چهارتا کلمه به طرف مقابل بفهمانیم. این روش در حال حاضر کمتر کاربرد دارد؛ شاید به این دلیل که شرط آن این است که طرف مقابل هم دستگاه‎های معماری را بشناسد و حرف‎های او را بفهمد. بنابراین کارهای آقای پیرنیا بیشتر شبیه کروکی بود و فرمول‌هاي دستگاه‌هاي معماري را شفاهی و دستورها را کارگاهی می‌گفتند. مثلا در بخش مرمت، بخشی که باید کشیده می‎شد تا به دست مرمت‎گران داده شود، به عهدۀ من بود، مثل پروژۀ سعدیۀ شیراز. آقای مهندس ریاض مجری آن طرح بود. آقای پیرنیا کروکی می‎کشید و توضیح شفاهی می‎داد، من گفته‎های شفاهی او را کتبی می‎کردم و بعد نقشه‎اش را می‎کشیدم، سپس نقشه را نگاه می‎کرد، تا در نهایت به دست مهندس ریاض سپرده شود. مهندس پیرنیا در حین اجرای کار هم دائما سرکشی می‎کرد و برایش اهمیت داشت که چه کسی مجری است و نظريات او را مي‌تواند پياده كند.

 

+ اگر بخواهید توصیف دقیقی از کار ایشان بدهید چگونه آن را ارائه می‎کنید؟
-    من مهندس پیرنیا را براساس کارهایی که در آن همکاری داشتیم به یک رهبر ارکستر سمفونیک تشبیه می‎کنم که نیاز به نوازنده‎های بسیار ماهر داشت. آخرین کاری که با هم انجام دادیم کاخ گلستان بود. من آن زمان به طور تمام وقت از سازمان بیرون آمده بودم. یک تیم داشتیم، پیرنیا که هفته‎ای دوبار برای بازدید می‎آمد و غیر از من که بخش مهندسی‎اش با من بود، آقایی به نام آقای محمودی، حضور داشت که معمار بود. در حقیقت آقای محمودی رئیس ارکستر بود و صحنه رو می‎چید و آقای شعرباف رو می‎آورد. زبانی که آقای پیرنیا با ما با آن سخن می‎گفت، آقای معمار محمودی به دیگران توضیح می‎داد که باید چه کار کنیم. معمار محمودی هم یزدی بود، بنابراین یک تیم خیلی آشنا تشکیل شده بود. حرف هم را می‎فهمیدند و با زبانی که دیگر احتیاجی به کشیدن 2000 عدد نقشه نبود، کار می‎شد. نقشه‎هایی هم که می‎کشیدیم بیشتر برای توضیح به دیگر مسئولان بود. البته نقشه‎هایی را هم باید می‎فرستادیم برای مجریان دیگر. همانطور که گفتم اغلب بحث‎هایمان شفاهی بود و بقیه سر در نمی‎آوردند، اما تیم کاملاً می‎فهمیدند. در کل بخش اجرایی پیرنیا به این شکل بود.

 

نکتۀ مهم در کار معماری ایرانی که آقای پیرنیا به ما یاد داد، برمبنای سانتی متر و اندازه و محاسبۀ عددی نبود، بلکه نوعی هندسه بود. محور وسطی را برای یک اتاق در نظر می‎گرفتند که مثلاً سه دری است یا پنج دری که این برای همۀ گروه تعریف شده بود. سبک کاری این نبود که نقشه بکشیم و پیمان‎کار بیاید. حتی نقاش‎ها مشخص شده بودند و خود مهندس پیرنیا آن‎ها را معرفی می‎کرد، کیفیت کارهای‎شان را می‎شناخت. شاید همان مثالی که کمی قبل‎تر زدم که مثل یک ارکستر، مشخص بود که این ویلون را چه کسی باید بزند.

 

به عنوان نمونه برای ساخت درو پنجره می گفت باید بروید کاشان ،استاد محمد کارگر را بیاورید که در فلان بازار است. حقیقتاً ایران شناسی پیرنیا بی‎نظیر بود. در شناخت معماران  و استادكاران بنا و كاربندي و گچ بري و آئينه كاري و نقاشي  بي نظير بود. در واقع ما با اتکای آگاهی آقای پیرنیا و همچنین در کلان قضیه مهندس فروغی کار می‎کردیم. با اینان سازمان جمع و جور و با کیفیت بالا بود. سازمان هنوز هم هست که تبدیل به میراث فرهنگی شده است. من سال 1345 تا 1351 حدود 6 سال با آقای پیرنیا کار کردم. 5 سال تحت پوشش سازمان و یک سال هم با مهندس پيرنيا خارج از سازمان تحت نظارت مهندس غيايي و آقای فروغی کار می‎کردم.

 

+ آیا آقای پیرنیا قبول داشت که معماری 1345 ما نسبت به معماری صفویه یک سری نیازهایی جدید داریم و چگونه  نیازهای جدید را می‎توان در شکل نیازهای مدرن امروز سوق داد؟
-    این مسئله را در مدارسی که ساخته بود نشان داد، من البته مدارسی که پیرنیا ساخته، هیچ اطلاعات خاصی ندارم؛ یعنی روابط‎مان در این زمینه‎ها نبود، کارهای مشترک ما در مرمت بود. اما این را می‎دانم که خودش را وقف همین قسمت کرد. می‎گفت که وظیفۀ من نیست و کارهای دیگر را رد می‎کرد. خانۀ خودش را که در گیشا بود، نمی‎دانم چه کسی برایش طراحی کرده ولی به نظرم خانۀ خاصی نداشت. مقصودم این است که مطلقاً ادعایی در این زمینه نداشت و تصور ذهنی من این است که خودش را وقف کارش در معماری ایرانی کرده بود. در بحثی که با من داشت دربارۀ سبک کارهای جدید، من را با مهندس غیایی آشنا کرد و گفت که با این فرد زندگی  تو تغییر خواهد کرد. در واقع تصورش این بود که در دانشگاه ما معماری مدرن کار می‎کردیم و باید علاقه‎مان هم به همین زمینه باشد؛ به همین دلیل من را با مهندس غیایی آشنا کرد.

 

تعریفی که پیرنیا از غیایی می‎کرد این بود که مدیر بسیار خوبی است. غیایی به دنبال سبک عرفانی و در عین حال به دنبال مدرنیسم بود. از کارهای جالب غیایی ساخت یک سینما در تهران پارس با پرده‎های بتونی بود، زمانی که ما دانشجو بودیم خیلی این جور ابتکارات به نظرمان جالب می‎رسید.
فروغی در حقیقت از لحاظ سبک معماری و نوع کار در میانۀ سبک مهندس پیرنیا و مهندس غیایی بود. فروغی کارهای زیادی دارد، مانند بانک‎های ملی، همینطور رئیس چندین سازمان و اعانه ملی بود. نکتۀ دیگر اینکه کار آقای پیرنیا در رقابت با مشاورها قرار نداشت. کارهای وی را هیچ کدام شان نه می‎فهمیدند و نه می‎توانستند انجام بدهند.

 

+ چه کتاب‎هایی می‎خواند و از لحاظ فکری چگونه بود؟
-    یکبار به طور اتفاقی در سازمان، مهندس حامی را که برای ملاقات با مهندس پیرنیا آمده بود، دیدم. مدت زمانی را هم صحبت شدیم و بر من معلوم شد که پیرنیا با استاد بهرام فرح‌وشی در کارهای ایران باستان و استاد حامی همراه بوده؛ گروهی با افکار بسیار نزدیک. تلاش‎شان همه بر این بود که ثابت کنند ایران در قدیم پایه‎گذار یک فرهنگ در کل منطقه بوده است.

 

به عنوان مثال از بحث‎هایی که براساس آشنایی که با موسیقی و دستگاه‎ها داشت طرح می‎کرد، این بود که پایه‎های موسیقی عربی برای ایران است و بنّاهای ایران که به آنجا رفتند، همه‎شان آواز می‎خواندند و عرب‎ها هم یاد گرفتند. حتی اشعارشان را بلد بود. البته که مهندس پیرنیا بسیار باسواد بود، انواع خط مثل نسخ و غیره را وارد بود. خوب می‎نوشت، خطاط بود و حتی یکبار خط رقاع نوشت و داد بافتند. سپس آن را برای پدر من به هدیه فرستاد. بسیار مردمی بود اصلا اهل ریا نبود.

 

+ دربارۀ خانواده‎اش چه می‎دانید؟
از زندگی خصوصی‎اش چیزی نمی‎دانیم. گویا به گفتۀ خودش از اقوام مشیرالدوله بودند و پدرش در دورۀ رضاشاه به یزد تبعید شده بوده است. چهره‎اش هم روشن بود. خیلی آدم حساس و درونگرایی بود و با همه هم نمی‎جوشید، ولی خیلی مودب بود و مبادی آداب. موقع ناهار وقتی خانوادۀ من هم بودند، بسیار رعایت می‎کرد. به تمام آداب مذهبی آشنا بود. انسانی جامع، از ادبیات و تاریخ و جغرافیای ایران و جهان و انسان‎شناسی. به اصالت فرهنگ ایرانی اهمیت می‎داد. تا جایی که می‎دانم یک همسر داشت، چندتا دختر و اصلا پسر نداشت.

 

+از میزان تحصیلات فرزندانش اطلاعی دارید؟
-    نمی دانم ولی فکر نمی‎کنم در رشتۀ معماری تحصیل کرده باشند و کار معماری بکنند.

 

+ چگونه مهندس پیرنیا، مهندس غیایی را حمایت می‎کرد؟
-    سبک فکری‌شان بسیار متفاوت بود... هیأتی آن زمان مأمور بود که بر کار ما نظارت کنند، مهندس غیایی عضو همان هیأت بود، مسئول اول کار اجرایی مهندس پیرنیا بود، مسئول دوم وتمام وقت من بودم و کارهاي مهم با مهندس فروغی بود.
با توجه به اينكه جمع آقاي مهندس فروغي و مهندس غيايي مورد اعتماد مقامات بالاي مملكت بودند به عنوان هيات فني كار ما را نظارت مي‌كردند. البته سبك كار مهندس پيرنيا در مرمت مخالفاني هم داشت. اما مهندس پيرنيا بسيار متواضع و درويش مسلك بود و كاملاً متفاوت با مهندس فروغي و مهندس غيايي بود كه در يك سطح ديگري از لحاظ مادي قرارداشتند.

 

پیرنیا به خاطر جسارت، غیایی رو دوست داشت و او را کار بلد می‎دانست. خارج از خصوصیات اخلاقی متفاوتی که داشتند، چون پیرنیا حس رقابت نداشت و کسی با او مخالفت شخصی نداشت، دوستی‎شان شکل گرفت. پیرنیا بعدها مخالف پیدا کرد. از نگرانی‎هایم برای مهندس پیرنیا همین تنهایی‎اش، درویش مسلک بودن بیش از حدش و سبک زندگی‎اش بود. خصوصاً اینکه مهندس فروغی و مهندس غیایی در یک سطح مالی و طبقۀ کاملاً متفاوت با پیرنیا زندگی می‎کردند.

 


+ مهندس پیرنیا چقدر حقوق می‎گرفتند؟

-    مهندس پیرنیا فکر کنم حقوق حدود ماهی 10 هزار تومان بود، فروغی در سازمان حقوق‎اش مهم نبود و بیشتر سرپرستی برایش مهم بود ولی به نظرم 12 هزار تومان حقوق مي گرفتند.

 

+ نقشه‎کش‎ها چقدر حقوق می‎گرفتند؟
-    من خودم اولین قراردادم 1200 تومان بود. ولی بعد که رئیس دفتر شدم با ماموریت‎هایم می‎شد ماهی چهار هزار تومان و نقشه‎کش ها به نظرم 600 تومان می‎گرفتند.
در این زمینه نقش دکتر مهران مهم بود. ما فنی‎ها و معمارها فکر می‎کردیم که زیر یک سایه‎ای ایستاده بودیم و کار می‎کردیم؛ به همین خاطر زورمان زیاد بود. جلوی تیمسار مزیّن و شیبانی می‎ایستادیم واین به اتکای شخصیت هایی که پشت‎مان به ایشان گرم بوداتفاق می‌افتاد؛ وگرنه حساب‎مان را کف دستمان می‎گذاشتند.

 

جالب است بگویم که همۀ این افراد جوان‎گرایی فوق‎العاده‌ای داشتند و به ما اعتمادی باورنکردنی داشتند. خود پیرنیا اصلاً با سبک دستوری برخورد نمی‎کرد، بسیار با احترام برخورد می‎کرد و صمیمانه. به همین ترتیب، انسان‎ها را تربیت می‎کردند، به خصوص دکتر مهران. محمود مهران که معاون ما بود.
خود دکتر مهران حمایت ویژه‎ای از من می‎کرد. مثلاً در جریان زمانی که یک مهندسی بود که می‎خواست جای من بیاید و پشت سر من حرف‎ها زده بود. دکتر مهران به من اطلاع داد و من هم برایش توضیح دادم پیرامون این که در دامغان و شاهرود و ساری و گرگان در گردش بودم برای کارهای سازمان، حرف آن شخص هم بر سر همین سفرها بوده گویا. پیرنیا این شور و شوق کار را می‎فهمید، مهران هم می‎فهمید، اما یک عدۀ دیگر نه.
در نهایت فقط می توانم بگویم شخصیت پیرنیا به نظر من فوق العاده بود، فوق العاده.

 

+ ممنون که این فرصت را در اختیار ما قرار دادید.

 

دیدگاه‌ها

مهندس میر عمادی بسیار صادقانه مثل خود استاد بی پیرایه منش وبینش استثنائی ایشان را و در ضمن روشهای شفاهی مرمت ان روز هارا گفتند. اینجانب که از سال 1352با افکار و اموزشی دیگر 5سال مسئول اثار استان یزد
بودم احترام و اعتمادفوق العاده ای که من برای استاد فائل بودم و بزرکمنشی و تحمل ایشان کار در شرایط سخت را بسیار اسان و اموزنده از جهات مختلف در ابعادی وسیع وطولانی مدت وماندگار نمود چیزی که او میخواست
استادپیر نیا به راستی میگفت مرمت اثار و بناها همراه با تغییرات از گذشته دور در ایران همواره رخ داده و تفاوت در این است که درست و با پیوستگی بدست استاد کاران توانا انجام گرفته .روح استادانی چون او که عشق به خردانسا نی را پاس داشتند شاد باد پ-طلائی