خشت وخانه امروز

خشت وخانه امروز
نویسنده: 
بهروز مرباغي

به بهانه نشست «در جستجوی پایداری؛ خشت و خانه»
بهروز مرباغی
معمار و مدرس دانشگاه

 

روز چهارشنبه 26 آذرماه 93، نشستی با عنوان «در جستجوی پایداری؛ خشت و خانه»، در باغ‌موزه قصر برگزار شد. در این نشست که به همت انجمن مفاخر معماری ایران برگزار شد، دکتر اسکندر مختاری تجربه و مبانی ساخت نمونه خانه خشتی مقاوم در برابر زلزله (لاسجرد سمنان) را برای حضار نقل کرد و مهندس سیدمحمد بهشتی نیز نظریه‌ها و گزاره‌هایی از معماری خشتی را با تاکید بر اصل مقبولیت خشت در ساختمان و معماری عنوان نمود. دکتر رضا شکوری، دکتر محمود طالقانی، مهندس بهروز مرباغی و مهندس محمدعلی وجدانی، اعضای پنل، هریک گوشه‌ای از بحث را پی گرفتند.
موضوع مهم و جالبی بود. از چند نظر:
نخست آن‌که همه ما ایرانی‌ها حس خوب و نوستالژیک در برابر خشت داریم. به هر دلیلی، در هر موقعیتی، اگر صحبت از خشت باشد، ابایی نداریم تا در مدح و ثنایش حرف بزنیم. این حس، برخی وقت‌ها تبدیل به تعصب هم می‌شود. هستند هنوز کسانی که امروز هم اصرار دارند خانه‌های شهری‌مان را با خشت بسازیم. هنوز کارهای عزیزانی چون مرحوم نادر خلیلی باب طبع مجامع دانشگاهی (یا حداقل دانشجویی) می‌باشد.
دوم آن‌که به هرترتیب، هنوز خشت در بسیاری شهرهای ما، بویژه در بافت‌های تاریخی حضور دارد و ما باید و حتما این عنصر و جزء معماری را بیشتر بشناسیم و بیشتر درک کنیم.
و سوم آن‌که در برخی کشورهای اروپایی هم، در سال‌های اخیر، موج علمی و کارشناسی در خصوص شناخت ظرایف و نکته‌های خشت راه افتاده و حداقل در کشورهای آلمان، فرانسه، ایتالیا و بلژیک پژوهش‌ها و مطالعات نسبتا مبسوطی انجام شده‌است. اینان، گاه می‌توانند به کشورهایی چون ما، که مهد معماری خشت و گل هستیم، کمک برسانند، مثل کمک‌هایی که برای بازشناسی و بازسازی بم پس از زلزله ارائه کردند. و البته این مایه تاسف است که ما حتی در حوزه خشت و گل هم دستمان بسوی اروپایی‌ها دراز است. این همه داد از دانایی گذشتگان‌مان می‌زنیم ولی حتی خشت را هم با آنالیز و تحقیقات آن‌ها باور می‌کنیم.
به باورِ من، نشست فوق بهانه خوبی است که چند پرسش را بی‌هیچ تعارف و مجامله مطرح کنیم. به نظر نمی‌آید دفاع از خشت در اختیار کس خاصی باشد و انتقاد از آن هم نمی‌تواند به تیر قبای کسی بخورد. و من علاقمندم این نکات را در قالب چند سوال مطرح کنم. سوال‌هایی که در جریان آن نشست برایم حادث شده‌اند.
چرا ما و نه آن‌ها؟!
در صحبت‌های بزرگانِ سخن‌ران، اشاره به تحقیقات خارجی‌ها درباره خشت بود و این‌که کیفیت و مطلوبیت خشت را پذیرفته‌اند و توصیه می‌کنند. اما، گفته نشد چرا فقط برای ما و یمن و اردن و پاکستان توصیه می‌کنند نه برای خودشان؟ در این سال‌ها آیا شاهدی بر استفاده از خشت در بناهای اروپایی داریم؟ ایتالیایی‌ها که این‌چنین در ستایش خشت در جریان بازسازی بم فعال بودند، آیا خود بنایی خشتی برای خودشان ساختند؟ آلمان‌ها و اتریشی‌ها چطور؟
من حتی برخی آثار اینان را (که در خارج از کشورهای خود ساخته‌اند) بسیار می‌پسندم. در این میان، حتی، تک‌و توک آثاری هستند که از نظر معماری هم فوق‌العاده هستند و موجب تحسین بسیاری قرار گرفته‌اند. مثل مدرسه خشت و گلی روستای رادراپور بنگلادش که توسط خانم «آنا هرینگر»، معمار اتریشی، طراحی و اجرا شد و جایزه آقاخان را هم گرفت. عمارتی دو طبقه و زیبا که از بامبو به عنوان سازه استفاده کرده و بسیار هم هنرمندانه اجرا شده‌است. من این‌ را یکی از بهترین آثار معماری اخیر می‌دانم که در آن خشت، هرچند به عنوان ماده اولیه و تنها مصالح است، ولی خود را به رخ نمی‌کشد. خود عمارت و بنا است که نمود دارد نه خشتی‌بودنش.
در داخل کشور هم با برخی مبلغین بی‌عمل آشناییم. آیا سراغ داریم حتی یک نفر از مبلغینِ خشت را که خودش در خانه‌ای خشتی زندگی کند. صحبت از روستاییان عزیز و ساکنان بالاجبار بافت‌های تاریخی نیست، صحبت از بزرگان میراث فرهنگی و معماران ارجمندی است که در وصف گل و خشت می‌نویسند و می‌سرایند. ممکن است تعدادی از این بزرگان این بهانه واقعی را داشته‌باشند که چنان خانه‌ای در شهرها نیست. یا ممکن است استدلال کنند که به اجبار تمایلات فرزندانشان (که متاسفانه ارزش میراث نیاکان را نمی‌دانند) مجبورند در خانه‌های غیر گلی، و احتمالا در بلندمرتبه‌ها زندگی ‌کنند. حرفی نیست، ولی چرا حتی یک مدیرکل یا کارشناس میراث فرهنگی در استان‌ها نیست که در خانه‌ای گلی در داخل بافت تاریخی خانه داشته‌باشد؟ راستی چرا چنین است؟
رفعِ اتهام از خشت
«رفع اتهام از خشت» یکی از دلایل اصلی طراحی و اجرای خانه خشتی لاسجرد اعلام شد. امر خوبی است. اما آیا خشت مورد اتهام است؟ از سوی چه کسانی؟ چرا؟
گفته می‌شود کسانی، البته کسان بسیاری، معتقدند دوران خشت تمام شده‌است و امروز با وجود مصالح جدید و مقاوم دیگر نباید سراغ خشت و گل رفت. اینان معتقدند برگشتن به خشت و کاهگل امری خلاف جریان تاریخ است. در زندگی این انسان شریف و پویا،‌ هر ارتقا و تعالی‌ای بوجود بیاید، ناشی از جبر تاریخ و دینامیسم اجتماعی است. همان‌گونه که صنعت را نمی‌توان انکار کرد، پیدایی مصالح جدید را هم نباید نفی کرد. بگذریم از این امر که مصالح به تنهایی تعیین‌کننده معماری و ارزش آن نیست. اساسا، صحبت از مصالح تا چه حد می‌تواند با معماری و بنیاد آن مرتبط باشد؟ تا کجا باید پیش رفت و سرنوشت معماری را به خشت یا به آهن گره زد؟
تصور من این است که مصالح فرع بر معماری است. با ورق مقوا هم می‌شود معماری کرد و با ورق طلا هم نمی‌شود معماری کرد. آن‌چه که معماری را معماری می‌کند، حرفی است که پشت ساختمان وجود دارد. نظریه‌ای است که پشت اثر وجود دارد. اگر این نظریه و مبانی نظری وجود نداشته‌باشد، بخواهیم و نخواهیم در ورطه ساختمان‌سازی سقوط می‌کنیم. فرقی نمی‌کند ساختمان گلی باشد یا شیشه‌ای. بنابراین، حق داریم این پرسش را مطرح کنیم «مبانی نظری» پشتِ دفاع از خشت چیست؟ به‌فرض، اگر با قاطعیت بتوانیم از خشت رفع اتهام کنیم، چه حاصلی خواهیم داشت؟ چه راهبردی برای معماری و شهرسازی ما خواهدداشت؟ آیا می‌توانیم دردی از دردهای معماری امروز را با استفاده از خشت در بناهای یک یا دو طبقه درمان کرد؟
نگاه پایدار به معماری و شهر
می‌دانیم و می‌شناسیم نوعی حسرت و نوستالژی نسبت به خانه‌های یک‌طبقه حیاط‌دار در میان معماران و شهرسازان ما وجود دارد. در بسیاری از مقالات و سخن‌رانی‌ها از برج‌ها و بلندمرتبه‌ها می‌نالیم و آن‌ها را عامل خفگی شهرها می‌دانیم. دیگران هم، در دوره‌هایی، چنین تلواسه‌هایی داشتند. نمایشنامه «مرگ فروشنده» اثر جاودان آرتور میلر آمریکایی، بیشتر بدین خاطر شهره جهان، بویژه کشورهای پیرامونی، شد که دادش از ساختمان‌های بلند نیویورک که مانع رسیدن آفتاب به کف کوچه و پنجره خانه‌ها می‌شوند، بلند بود. سال‌ها و دهه‌ها است که این نمایش در بسیاری از کشورها، از جمله در ایران، روی صحنه می‌رود. طبیعی است دیدن آسمان در بالای سر حس فوق‌العاده‌ای در انسان بوجود می‌آورد، ولی آیا تنها راه دیدن آسمان داشتن حیاط در خانه‌های ویلایی است؟
اگر خود را از حوزه معماری خارج کنیم و جامه شهرسازی به تن کنیم، آیا، حق داریم خانه‌ها را در سطح زمین بگسترانیم؟ حتی اگر شهرهایی مثل تهران را هم ندید بگیریم و با گفتن این‌که «این‌جا درست شدنی‌ نیست» از زیر بار مسولیت شانه خالی کنیم، آیا فکرش را کرده‌ایم اگر در شهری کوچک مثل سمنان ساختمان‌ها یک طبقه و حیاط‌دار باشند، مساحت شهر چقدر می‌شود؟ آیا درست است اتلاف خاک و زمین و کشاندن مردم در مسیرها و محورهای طولانی از خانه تا محل کار و مدرسه؟ مگر زمینِ خدا مفت است که ما بتوانیم چنین بلایی سرش بیاوریم؟ اگر، حتی، زمین مفت هم باشد آیا خدمات شهری برای شهر گسترده و پهن‌شده در زمین مقبول و امکان‌پذیر است؟ آیا آب و برق و لوله و کابل و کانال هزینه ملی حساب نمی‌شود؟
یک شیطنت:
چرا در مقطع سال‌های پنجاه و نیمه دوم سال‌های چهل، که ما معماران برجسته‌ای چون فرمانفرماییان، امانت و دیبا را داشتیم، بناهای رفیع چون برج آزادی، ساختمان وزارت کشاورزی و استادیوم آزادی ساخته می‌شود ولی امروز بزرگ‌ترین عمارت ما پردیس ملت است! آیا مردم‌وارگی و مقیاس انسانی در بناها، فقط مقیاس فیزیکی و کالبدی است؟ مقیاس ذهن و اندیشه کجا قرار دارد؟ چرا ما «کوتوله‌ساز» شده‌ایم؟ یا می‌خواهیم بشویم؟ چرا اگر بناهای بلند ساخته می‌شوند، دیگر، تبدیل به اثر شاخص معماری نمی‌شوند و تنها در حد «ساختمان» باقی می‌مانند؟
دهقان و شاهنامه
در میان گفته‌های سخن رانان گرانقدر هم‌اندیشی، گفته‌شد ایران سرزمینِ شاهنامه است، سرزمین حماسه و بزرگی است. سرزمین فردوسی است. گفته‌شد، چرا دقت نمی‌کنیم فردوسی چنین شکوهمند از «دهقان» یاد می‌کند و گرامی‌اش می‌دارد. اگر فردوسی برای ما مهم و باعث افتخار است، پس چرا امروز خبری از دهقان در اندیشه ما نیست؟ چرا ما ارزش‌های ملی و باستانی‌مان را فراموش کرده‌ایم؟ گفته‌شد، ملتی که گذشته نزدیک خود را نشناسد، بالیدن به گذشته‌ باستانی‌اش فقط لقلقه است نه اعتقاد درونی.
اما پرسیده نشد اگر فردوسی از دهقان حرف می‌زند، آیا، می‌توانست مثلا از کارگر هم حرف بزند؟ می‌توانست از استاد دانشگاه هم حرف بزند؟ فردوسی بزرگ بغیر از دهقان و زمیندار و سلطان و مغ و روحانی دیگر کسی را نداشت که درباره‌اش صحبت کند. حرف و گرامی‌داشت دهقان از جانب فردوسی بدین معنی نیست که او در میان تمام کنشگران عرصه اقتصاد،‌ با انتخاب ارادی و آگاهانه، دهقان را برگزیده‌است. در حوزه تولید، در آن روزها،‌ دهقان اصلی‌ترین رکن بود. پیشه‌وران خرد و خدماتی هم بودند ولی هرگز به وسعت حوزه عمل دهقانان فعال نبودند. امروز نمی‌توانیم حرف فردوسی را ملاکِ انتخاب برای تعیین منزلت و نقش دهقان در تولید خالص و ناخالص ملی بدانیم. امروز نباید به استناد حرف و ستایش فردوسی از دهقان، سرنوشت روستاها را رقم بزنیم. شدنی نیست.
سال 1355، نسبت روستانشینان به شهرنشینان ایران، 65 به 35 بود. امروز، پس از فقط 38 سال، بیش از 73 درصد از مردم ایران در شهرها زندگی می‌کنند. علاوه بر این، طبق آمار، 46 درصد از روستاهای کشور کم‌تر از صدنفر جمعیت دارند. در این میان، روستایی و کشاورز یا دهقان چه سرنوشتی دارد؟ معماری خشتی چه جایگاهی دارد؟ چه چشم‌اندازی برایش متصور هستیم؟ وقتی مخاطب یک معماری راه نزول و افول می‌پیماید، سرنوشت آن چه می‌تواند باشد. و این در حالی است که فرض کنیم این معماری برای آن جامعه مناسب است و آن جامعه طالب چنین معماری‌ای می‌باشد. که در همین‌ها هم تردیدها وجود دارد.
معماری و سامانه ارتباط‌ها
در سال‌های اخیر، معتبرترین تعریفی که از معماری خوانده‌ام، تعریف پاتریک شوماخر است. او در کتاب «خودسازندگی در معماری» (2012)، با برشمردن جایگاه معماری در طول سده‌ها و هزاره‌های گذشته، به مقطع امروز می‌رسد که به باور او، باید معماری از زیر نفوذ هنر خارج شود و خود سیستمی خودسازنده تلقی شود. (جالب آن‌که آن‌ها دنبال استقلال معماری از هنر هستند، ما هنوز در چنبره نفوذ ساختمان بر معماری هستیم! دوره‌ای قدیم‌تر نسبت به اروپا). طبق تعریف او، «معماری یعنی سلسله‌ای از روابط که تاثیر متقابل برهم دارند و سیستمی خودسازنده را تشکیل می‌دهند». حال، با تعریف این رابطه‌ها می‌توان هر معماری را تشریح یا تعلیل کرد. مثلا اگر معماری را مجموعه‌ای از رابطه‌های انسان با انسان، انسان با طبیعت، انسان با محیط، انسان با عناصر، انسان با هنر، ‌انسان با تکنیک، انسان با مصالح، مصالح با طبیعت، مصالح با تکنیک، ‌مصالح با اقلیم و . . . بدانیم، اگر مثلا به بررسی شهر «المصدر»‌ ابوظبی بنشینیم، باید تک‌تک این رابطه‌ها را در چارچوبی که برای خود ساخته‌ایم بسنجیم. فرض کنیم، اگر ادعای آن شهر را در «معماری پایدار بودن» بسنجیم، می‌آییم پایداری را در رابطه‌هایی چون «انسان با انسان»، «انسان با فرهنگ»، «انسان با طبیعت» در المصدر محک می‌زنیم، و ممکن است به همین‌سادگی متوجه شویم که این شهر جدید ساختمان پایدار است تا معماری پایدار. من چنین برخوردی با این شهر انجام داده‌ام و رابطه‌های متنوع را بر آن سوار کرده‌ام و متوجه شده‌ام این شهر، سنخیت زیادی با توسعه و معماری پایدار ندارد.
حال اگر با تعریف شوماخر به بررسی معماری خانه‌های خشتی بپردازیم چه نتیجه‌ای خواهیم گرفت؟
اما، خشت را باید شناخت!
خشت را باید بشناسیم. خشت را باید محترم بشماریم. اگر خشت را نشناسیم نمی‌توانیم از بتن بهره کافی ببریم. همان‌گونه که اگر سقف چوبی تیرپوش را نشناسیم نمی‌توانیم ظرایف اسکلت فلزی را دریابیم. رمز موفقیت ملل پیشرفته در جهان امروز آن است که پله‌های ترقی را یک‌یک پیموده‌اند. از پله اول به پله چندم نپریده‌اند. آن‌ها سقف‌های تیرپوش را به مرور تبدیل به سقف‌های پوشش طاق‌ضربی و اسکلت فلزی کردند و سپس آسمان‌خراش ساختند. ما این شانس (یا بدشانسی) ‌را داشتیم که همه این‌ها را به یکباره وارد کشور کردیم و به  یک‌باره هم مورد استفاده قرار دادیم. من این حرف را که یکی بزرگان سازه گفته، فراموش نمی‌کنم که اگر گنبد را می‌شناختیم امروز می‌توانستیم بدنه هواپیما بسازیم. اگر مهندسی تخت جمشید را می‌شناختیم امروز می‌توانستیم پل‌های شناور بسازیم.
ما با شناخت قابلیت‌های خشت، با شناخت ظرایفی که کنج‌های نرم خشتی بوجود می‌آورند. با شناخت حسی که خشت به بنا می‌بخشد، می‌توانیم خانه‌های بلندمرتبه امروز را بهتر طراحی کنیم. خشت را اگر خوب بشناسیم، بهتر می‌توانیم از چوب و لمبه استفاده کنیم. با شناخت بهتر خشت، دیگر مصالح هم‌خوان و هم‌خون با آن را می‌توانیم بهتر بشناسیم. استفاده‌ای که امروز از چوب در بناها می‌کنیم، استفاده ظالمانه‌ای است. در بناهای 150 سال پیش بوشهر، چوب یکی از عناصر بسیار مهم و اصلی است که هم حکم سازه دارد و هم حکم تزیین. پنجره‌هایی با کم‌تر از 3 سانتی‌متر ضخامت به زیبایی ساخته شده‌اند و امروز پس از این همه سال، هنوز پابرجا و استوارند. ما آن‌ها را خوب نشناختیم و به همین‌خاطر امروز صنایع چوبی ما،‌ به‌راحتی در برابر ترمووود و نئوپان جا خالی می‌کند. اگر ما خاصیت سنگ مرجانی در بناهای سه یا چهار طبقه خطه شمال خلیج‌فارس را خوب می‌شناختیم امروز در و دیوار نماهای خارجی را با سرامیک و سنگ مصنوعی براق و چشم‌آزار نمی‌پوشاندیم. ما نه تنها خشت، همه مصالح ساختمانی گذشته خود را باید بشناسیم و استعدادها و مزیت‌هایشان را بسنجیم. ما بر دریایی از دانایی گذشتگان سواریم. غافل نشویم.
کاری که دکتر اسکندر مختاری با حمایت بنیاد مسکن انقلاب اسلامی در روستای لاسجرد سمنان انجام می‌دهد چنین صبغه و سرشتی دارد. کاری‌است بسیار زیبا و با ارزش که بخشی از ذخیره فرهنگی و دانشی ما را تشکیل خواهد داد. نکته ظریف‌تر در تجربه دکتر مختاری آن است که برای «رفع اتهام از خشت» به هر ساخت‌و سازی متوسل نشده‌اند. برای طراحی معماری این یک خانه کوچک، مطالعه و تحقیق میدانی کامل و جامعی در دو روستای «پاده» و «لاسجرد» انجام داده‌اند و گونه‌های فاخر معماری را شناسایی و تحلیل کرده‌اند. این‌ها نشان‌دهنده آن است که می‌توان تجربه را قابل استناد و اعتنا دانست. دکتر مختاری درد معماری دارد نه درد خشت؛ و این نکته بسیار مهمی است.
اگر با چنین شناختی، در میان گزینه‌های متفاوت و متنوعی که وجود دارد،‌ خشت را برای ساختن خانه‌ای، هرچند کوچک، برگزینیم، آن انتخاب، دیگر انتخابی از سر حسرت و تعصب نیست، ‌انتخابی آگاهانه است. و حتما ارزش دارد. در آن صورت خواهیم دانست خشت را کجا و چگونه استفاده کنیم. خشت را به صرفِ خشت‌بودن محترم نخواهیم داشت. خشت را به عنوان مصالحی که در رقابت با مصالح دیگر شایستگی برتر را برای آن بنای مشخص دارد، انتخاب خواهیم‌کرد. این رمز موفقیت است. خارج‌شدن از پوسته حسرتِ به گذشته و ورود به رقابت و انتخاب آگاهانه می‌تواند خشت را به جایگاه واقعی‌اش برساند. و با تاکید باید تکرار کرد: جایگاه واقعی؛ نه کم نه زیاد. جایگاهی که امروز معلوم نیست. یا به‌کل کنار گذاشته می‌شود یا به اغراق مورد تمجید قرار می‌گیرد.
نباید به‌صرفِ علاقمندی به مصالح یا عنصری خاص به معماری جفا کرد.
والسلام

 

ساختمان: