کمی از آن بالاها، بیاییم پایین!

نگاهی به طرح‌های «شب‌مرگی»
نویسنده: 
بهروز مرباغی
شب‌مرگی

چندسالی است بحث «شب‌مرگی» در بخش تاریخی و مرکزی تهران، مساله روز است. حتما، سازمان‌ها و ادارات ذی‌ربط روش‌های مختلف و نسخه‌های متفاوتی را پیشنهاد داده‌اند. هرچند همه این برنامه‌ها برای من و ما روشن نیست و اطلاع دقیق از آن‌ها نداریم، اما،‌ نمود بیرونی بسیاری از این پروژه‌ها و برنامه‌ها ترجیع‌بند «گردشگری» دارند.

به باور من، مقوله گردشگری که در همین یکی‌دو دهه گذشته، ورد زبان مدیران و مشاوران شده، یکی از بدترین مقاصد در طرح‌های شهری است. گردشگری، با مضمون و بن‌مایه‌هایی که از طرف مروجانش معرفی می‌شود، روشی سرکوبگر در توسعه شهری است. روش منفعلانه در طراحی و تالیف برنامه‌های شهری است. مشاور هر آن‌کجا کم می‌آورد از لکه‌های رنگی گردشگری در نقشه شهر استفاده می‌کند. آوردن گردشگر و نشان‌دادن زندگی عقب‌مانده موجود در آن بخش از شهر بزرگ‌ترین ظلم به شهر و مردم شهر است. معلوم نیست چگونه و کی می‌توان این زگیل طرح‌های شهری را جراحی کرد. این تنبلی ما مشاورها است که عدم شناخت خود از محیط را با شعار توخالی گردشگری در طرح‌های شهری پوشش می‌دهیم و کارفرمای دولتی هم در جهت موافقِ‌باد شعاری گردشگری طرح را می‌پذیرد و مشکلی بر مشکلات شهر می‌افزاید.
من شخصا هیچ اعتقادی به این نوع گردشگری ندارم. من اعتقاد دارم تنها محرکی که می‌تواند این 1600 هکتار شهر تهران را زنده کند، احیای بافت‌های مسکونی آن و آبادانی و نظافت کالبد شهری آن است. اگر در کوچه‌های درخونگاه، شاپور، خیام و سیدنصرالدین قدم بزنید متوجه می‌شوید چه پتانسیل بالایی برای تبدیل شدن به محله‌های دنج و زیبای مسکونی دارند. اگر با دیدی انسانی به این فضاها نگاه کنید خواهید دید هنوز مودت محله‌ای و بستر مهم و اساسی همبستگی محلی در این مناطق وجود دارد. مشاوران و مدیران شهری اصلا توجهی به این بستر ندارند، می‌خواهند کنسرت شبانه در آنجا برگزار کنند. و حتما برای اینکه دوستانی که از بالای شهر می‌آیند راحت جا برای پارک ماشین پیدا کنند، پلاک‌های زیادی را باید تخریب و تسطیح کنند و بیابانی دیگر در شهر بیافرننید.
کوچه‌ها و محله‌های منطقه دوازده تهران سرشار از شور زندگی و انرژی است، هنوز. ولی هیچکدام از مشاوران ما حتی در دوره‌ای که طرح ساماندهی آن‌جاها را می‌نوشتند، دفترشان را در آن‌جا مستقر نکرده‌اند. همه می‌دانیم هیج‌یک از دفاتر تسهیل‌گری شهری ما در این مناطق دفتر واقعی نبوده‌اند فقط به سبب الزام کارفرمایی شکل گرفته‌اند با افراد درجه سوم مشاور، آن‌هم اجباری و بزن دررو.
من در پروژه‌ای که در سال 1374 نوشته می‌شد، در آمارگیری روزانه، در پنج روز شنبه تا چهارشنبه،‌ آمار عبور افراد از پله‌های مسجد امام را در آوردم. پله‌های خیابان پانزده خرداد به مسجد امام. بصورت میانگین، روزانه 496 هزار نفر از این پله‌ها رد می‌شدند! بیش از دوبرابر جمعیت کل این منطقه. این سرمایه بزرگی است. قدر این مردم و این تردد را باید دانست. امروز تمام دادوفریادهای دانشمندان بزرگ طرح‌های شهری، مثل یان‌گل، آوردن مردم به خیابان‌ها است تا شهر نمیرد. ما برعکس عمل می‌کنیم از آمدن مردم به خیابان می‌ترسیم. اگر بافت مسکونی و زیستی این منطقه مورد توجه قرارگیرد، همین 500 هزار نفری که هر روز در آن نواحی می‌پلکند، خواه برای کار خواه برای تفریح، بزرگ‌ترین مشتریان این منطقه خواهندبود. این منطقه سرشت و جوهر بی‌نظریر برای ارتقا دارد. هم از جهت اجتماعی و هم از جهت زیست‌محیطی. هنوز کوچه‌ها و خانه‌های جداره جنوبی خیابان بهشت از نسیم و خنکای پارک‌شهر لذت می‌برند، حتی با وجود دیوار بلند ساختمان شهرداری. هنوز محله‌های این‌جا سرحال و با نشاط هستند. محله‌های دیگر هم همین‌طور.
من متاسفانه تصور می‌کنم بسیاری از برنامه‌ها و هدف‌گذاری‌های مدیریت منطقه و شهر در خصوص این بافت با ارزش، صوری و کم‌عمق است. شعار می‌دهیم و دنبال آنیم که برنامه‌های هنری و کنسرت در منطقه اجرا کنیم ولی تئاتر سنگلج را با قدمت و هویت زیبای اجتماعی فراموش می‌کنیم. شعار موزه‌سازی می‌دهیم ولی درِ همین موزه‌های موجود در منطقه را قفل می‌زنیم از موزه وزارت خارجه و مقدم تا دیگران. اگر نوشته‌های احمد مسجدجامعی را بخوانید، در همین منطقه بیش از تمام بقیه تهران اثر و خانه و موزه و بنای شاخص هست. از قدیم‌ترین بیمارستان کلیمی‌ها تا مدرسه علمیه مروی تا قدیم‌ترین کتابفروشی‌های تهران تا بهترین جواهرسازی‌ها. شعار آوردن مراکز فرهنگی را می‌دهیم ولی هیچ‌کس حاضر نیست دارالفنون را تبدیل به یک دانشکده فعال کند تا به کتابفروشی دانش بغل دست آن نگاهی بیندازد!.
شهرداری تهران شعار تقویت بافت فرهنگی محلات را می‌دهد، میلیاردها تومان صرف هر پروژه طراحی ساماندهی شهری و محله‌ای در این مناطق می‌کند ولی حاضر نیست با شرایط ساده، حتی نمی‌گوییم رایگان، دفاتری را برای معماران، جوان و پیر، در منطقه واگذار کند. این‌ها نشان دهنده تفکر استیلایی و رضاخانی در شهرسازی ما است.
سال‌ها پیش روی مقوله «شهر دوستدار کودک» کار می کردیم. بعد از چهار سال، فهمیدیم کاری عبث پیش گرفته‌ایم. فهمیدیم ما دنبال «شهری که کودک دوستش داشته‌باشد» نیستیم، دنبال شهری هستیم که «کودک را دوست داشته‌باشد». و این بزرگ‌ترین علت شکست تمام ایده‌ها بود. ما از بالا حکم می‌راندیم و حاضر نبودیم بدانیم و بخواهیم تشویق کنیم که آن پایینی‌ها چه می‌خواهند و چگونه می‌توان با کمک دانش اجتماعی و مهندسی ما آن خواسته‌ها شکل معقول و منطقی پیدا کنند. حس امروز من در مورد طرح‌های شهری منطه دوازده همان حس است. تمام طرح‌های شهری بویژه در مناطقی چون منطقه دوازده، طرح‌های سلطه‌ای و با نگاه تحکم‌آمیز از بالا است و متاسفانه جز تخریب فضاهای شهری و افزودن بر بی‌هویتی شهر حاصلی نخواهد داشت.
اما نکته آخر:
رسم است هرکجا موضوع بحث و بررسی طرح‌های شهری پیش می‌آید، برخی از بزرگان، با چهره‌ای موجه، این سوال را پیش پای مشاور و طراح می‌گذارند که شما برای فقر زدایی و ایجاد شغل چه کرده‌اید؟ من همیشه این سوال را تقدیس کرده‌ام ولی این سوال متقابل را هم داشته‌ام که مخاطب این پرسش کیست؟ آیا برای زدودن فقر، شهرسازان باید قدم پیش بگذارند؟ این‌همه دم و دستگاه و وزارت‌خانه و کارمند و مدیر در کنار دانشکده‌ها و مجامع علمی اقتصای و سیاسی، باید شهرسازان و معماران پاسخ فقر حاکم بر جامعه را بدهند؟ متاسفانه اعتقاد دارم وقتی مشاور شهرساز و معمار وظیفه اصلی خود را فراموش می‌کند و انشاهای مفصل درباره فقر و جهالت و مصیبت‌های ناشی از آن می‌نویسد، نشان می‌دهد در حوزه تخصصی خودش کم‌سواد است. معمار وشهرساز باید محیط مصنوع و انسان‌ساختی بیندیشد که بستر شکوفایی انسان باشد. معمار و شهرساز از دانش اجتماعی و سیاسی خود برای صدور بیانیه استفاده نمی‌کند، برای کشیدن خط درست در پهنه‌های شهری سود می‌جوید. معمار و شهرسازِ متعهد با اتکا بر دانش اقتصاد سیاسی خود، نمی‌آید دل و روده شهرها را به هم بریزد و خیابان‌های بی‌هویت بکشد و سپس دنبال بزه‌کارانی باشد که در این قلع‌و قمع‌ها بوجود آمده‌اند.
دلم می‌خواهد پایان یادداشتم این حرف گاستون باشلار باشد: «مردم به خانه احتیاج دارند تا رویا بپردازند، تا خیال ببافند؛ همین مساله یکی از مهیج‌ترین و در عین‌حال قابل‌قبول‌ترین مباحث فلسفه غرب است» و ادامه می‌دهد اگر این خانه درست ساخته‌شود،‌ تبدیل به پناه امن می‌شود و «پناه امن، توفان عظیم و درهم‌پیچنده را لذت‌بخش و خلاق جلوه می‌دهد» (بوطیقای فضا-ص 8).
با طرح‌های شهری، پناه امن مردم و رویاهاشان را از بین می‌بریم. حیف است.