من، جمیله خانم و گورستان تخت فولاد

من، جمیله خانم و گورستان تخت فولاد

سال‌های 47 بود. جمیله خانم 70 سال از خدا عمر گرفته بود، من تازه ده ساله بودم. گاهی که جمیله خانم از قمشه به اصفهان می‌آمد، بالای لیست اصفهان گردی‌اش همیشه زیارت اهل قبور در تخت پولاد 1000 ساله بود که در زبان محاوره اصفهانی‌ها تخت فولاد شده بود. زیارت زینبیه، سر زدن به هم‌ولایتی‌اش، دکتر دانشگر و در جهت به‌روزرسانی و تکمیل فایل‌های هارد اصفهان‌اش به حساب می‌آمد که همان موقع  هم چند ترابایت بود. البته بهانۀ دیدن دکتر، تعویض عینک شکسته یا معاینه چشم و احیاناً اصلاح شماره عینک بود، اما اصل کار سر زدن به خانه دختران و چند برنامه دیگر بود که منو سفرهای هرچند ماه یک‌بارش به اصفهان را تکمیل می‌کرد.

آن موقع اتوبوس‌های اصفهان دماغدار و کرایه‌اش سی شاهی بود و در رقابتی بدوی شاگرد شوفرها آویزان از در اتوبوس مسافران را بی توقف در ایستگاه از میان زمین و هوا می‌ربودند و به داخل می‌کشیدند تا مبادا اتوبوس رقیب سر رسیده و بازار آن‌ها را کساد کند. اتوبوس‌ها از مسیر چهارباغ خواجو به تخت پولاد می‌رفت. می‌گفتند تخت پولاد400 تکیه و خانقاه داشته که در نقش نشانه‌های شهری بودند و از دور محدودۀ مختصات جای قبر را به صاحبان قبور نشان می‌دادند. بخشی از گورستان بدل به فرودگاه اصفهان شده بود که به نظرم ایهام خودش را داشت؛ باندی برای فرود و باندی برای پرواز!
در حاشیه گورستان هم خانه‌هایی بود که به دلیل هم‌جواری با مردگان در حکم سکونت‌گاه‌های غیررسمی امروز به‌حساب می‌آمد و خانه‌هایی برای ندار‌ها ازجمله دانشجویان بود. حالا که صحبت دانشجو شد بد نیست بگویم که تعدادی از دانشجویان پزشکی شب‌ها به تخت پولاد می‌رفتند تا برای درس آناتومی استخوان‌های لازم را بیابند و به استاد تحویل دهند. هنوز گورستان نرده نداشت. همه‌جا درختان سرو و کاج بود. غسالخانه، کاروانسرا، تکیه و آب‌انبار کازرونی، پیچ‌وتاب سنگ‌های قبر، سکوت آرام‌بخشی که درزمینهٔ آن صدای  قرآن به گوش می‌رسید، زنانی که چادرهای سیاهشان بی تذکر در باد بازی می‌کرد، همه اتمسفری می‌ساخت که ویژه تخت فولاد بود و تو را به جهان دیگری می‌برد. نقوش روی قبرها، نام، فامیل، سال تولد و وفات، گاهی نام پدر به همراه برجستگی در پایین قبر برای تعیین جنسیت و نقشی که نشانه کسب‌وکار متوفی بود؛ میل و کباده برای پهلوان، نخ و سوزن و قیچی برای خیاط، قلم و کتاب برای معلم، مهر و تسبیح و شانه برای پرهیزکاران، ساطور و کارد برای قصاب و قس علی‌هذا. روی بعضی سنگ‌ها فرورفتگی کوچکی بود که هنگام شستشوی قبر، آبی در آن به‌جای می‌ماند و می‌گفتند سهم پرندگان است. رسمی که ظاهراً در اسطوره‌های اقوام دیگر هم هست و گوشه چشمی به تناسخ و دیگر باورها و اسطوره‌ها در تمدن‌های قدیم دارد. گورستان هم، عوام و خواص دارد. اقتصاد، آنجا هم دست از سر مردگان برنمی‌دارد. قبر‌هایی با سنگ کوچک و ساده و تنها نام و فامیل و سال وفات و تمام، در مقابل سنگ مزارهایی مرمرین، باغی به گل و گیاه و پرندگان آراسته که القاب و صفات متوفی را به خط خطاطان بنام در حاشیه‌ای از آیات جا داده‌اند در چهار طاقیی یا در اتاقی یا مقبره‌ای.
زیارت جمیله خانم آدابی داشت. سیر و سلوکی که نشانۀ حفظ سلسله مراتب، از رفتگان عزیزتر به رفتگان غریب‌تر بود.  ورد گویان برای همه حمد و سوره می‌خواند و با آبی غبار از مزار و با قطره اشکی اندوه از خود می‌زدود. با گوشه چارقد سفیدش که موهای بافته بلندش از زیر آن بیرون آمده بود چشمان خیس را خشک می‌کرد و در اخرنفسی عمیق نشانه آرامش درون بود. در این گردش چندساعته فایل‌های زندگی و رابطه و حسن  و قبح  آدم‌ها گشوده می‌شد و بر پرده 70 میلی‌متری، ذهن در ژانرهای کمدی یا تراژدی به نمایش درمی‌آمد. جمیله خانم واقعاً هارد چند گیگا بایتی با رم فوق اکسترا داشت. خیلی زودجوش و اجتماعی بود. کافی بود حتی در گورستان با فردی آشنا شود، در سه سوت بهتر از ثبت‌احوال و حتی آقایانی با کروات قرمز یا ام آی ایکس، شجره و روابط و چارت شجره را لود می‌کرد.
20 سال بعد برای ساماندهی تخت پولاد  در کسوت چند دانشجوی معماری قراردادی با شهرداری اصفهان بستم. عالمی داشتیم در آن سال‌ها؛ چهار دانشجوی سال دوم با اعتماد به نفس در حد لالیگا شروع کردیم به طراحی و تکمیل مسیر‌های پیاده، ایجاد فضاهایی برای استراحت، مراقبه، فضاهای خدماتی، فضاهای باز و نیمه باز، جریان آب و طرح‌های چهار طاقی مدرن برای روی مزار‌های معروف یا در تقاطع مسیرهای پیاده. ایدۀ شورای صاحبان قبور به نظر خودمان آسِ طرح بود که به اصطلاح امروزی‌ها در غیاب مشارکت از دنیا رفتگان به خانواده متوفی امکان مشارکت در اداره و نگهداری مجموعه را می‌داد. نوعی حق به قبر که در مقوله هاروی بعد‌ها رونمایی شد. آدم وقتی برای زندگان نتواند، خوب چه عیبی دارد طرح‌هایش را برای رفتگان اتود کند.
 تخت پولاد آیینه شهر بود با اهالی دارا و ندار، اهالی عرفان‌، فلسفه، تاریخ، همه نویسندگان و هنرمندان و غیره بی‌هیچ تبعیض قومی، جنسیتی، زبانی، اقتصادی. اما هنوز مذهب خطوط پررنگی کشیده بود. زرتشتیان، ارامنه و یهودیان در تخت پولاد جایی نداشتند. هرچند یوشع نبی، پیامبر یهودیان از قدیم در گوشه‌ای در شرق تخت پولاد آرمیده بود. در همین شرق تخت پولاد بعد از انقلاب تکیه شهدا بپا شد و هزاران شهید بر دوش‌های روان، در آن آرمیدند.
بعد از آنکه خود جمیله خانم هم به کاروان رفتگان پیوست، سال 1363 بود که دفن رفتگان در تخت پولاد به‌جز شهدا ممنوع شد و گورستان باغ رضوان به شیوه تولید سریالی، پذیرای درگذشتگان شد تا در غیاب اتمسفر تخت پولاد، مرگ را نیز به شیوۀ تولید عهد جدید آراسته گردانند. فضای تکیه و مقبره و آب‌انبار و ... در قالب اعداد ریاضی از معنی تهی شد و پیچ‌وتاب طرح‌ها و نقش‌ها و خطوط حجاری سنگ‌های قبور به فرمت‌های تعیین‌شده فرو کاهید تا من بدون آن‌که در ناله‌های نوستالژیک در غلطم دیگر نتوانم با گورستان حال کنم.

منابع: 
عکس: معمارنت