کوچه اولین کارگاه زندگی شهری

کوچه اولین کارگاه زندگی شهری
نویسنده: 
سارا کریمی

ما که در دهۀ شصت به دنیای جنگ‌زدۀ ایران آمدیم، تا پا گرفتیم به جمع انفجار جمعیت همبازی‌های دهۀ شصتی پیوستیم. اما خب با اینکه همۀ ما برنامۀ کودک کانال دو را نگاه می‌کردیم، بستنی قیفی پوپ می‌خوردیم و روی دست‌هایمان جای برچسب‌های آدامس خرسی بود؛ زندگی‌های متفاوتی را تجربه می‌کردیم. در آن دهه مادران و پدران متجدد، انقلابی، سنتی، میانسال و جوان همه بچه‌دار شده بودند و تقریبا ده سال پس از آن بحث تربیت کودک از زبان مشاوران و روانشناسان تحصیل‌کرده که پشت تریبون صدا و سیما می‌نشستند داغ بود.

 

کوچه اولین کارگاه زندگی شهری
یا آنچه بر سر کوچه‌های ما آمده است

 

ما که در دهۀ شصت به دنیای جنگ‌زدۀ ایران آمدیم، تا پا گرفتیم به جمع انفجار جمعیت همبازی‌های دهۀ شصتی پیوستیم. اما خب با اینکه همۀ ما برنامۀ کودک کانال دو را نگاه می‌کردیم، بستنی قیفی پوپ می‌خوردیم و روی دست‌هایمان جای برچسب‌های آدامس خرسی بود؛ زندگی‌های متفاوتی را تجربه می‌کردیم. در آن دهه مادران و پدران متجدد، انقلابی، سنتی، میانسال و جوان همه بچه‌دار شده بودند و تقریبا ده سال پس از آن بحث تربیت کودک از زبان مشاوران و روانشناسان تحصیل‌کرده که پشت تریبون صدا و سیما می‌نشستند داغ بود.

 

اما با وجود ریشه دواندن آهستۀ آموزش و پرورش علمی و مدرن، تعداد آنقدر زیاد و امکانات آنقدر ناچیز بود که تعدادی از ما به سنت بازمانده از دوران پدران و مادرانمان در کوچه بازی می‌کردیم. در عوض گروه‌هایی از والدین جوان و مدرن کودکانشان را از هم‌بازی شدن با بچه‌های کوچه منع می‌کردند و به هر ترفندی با سرگرم کردنشان در خانه وسوسۀ حاصل از نفوذ صدای بازی بچه‌ها در کوچه را کنترل می‌کردند. فریادها و خنده هایی که از درزهای درها و پنجره‌ها، دل‌هایمان را غلغلک می‌داد و گاه دربرابر اصرار ما و انکار مادرمان اشک به چشم‌هایمان می‌آورد.

 

استدلال‌های والدین متمایل به گرایش آموزش مدرن با تخریب و تخطئۀ همسالانمان در کوچه همراه بود؛ اینکه بازی در کوچه از ما بچه‌هایی پررو، بی‌ادب و کثیف می‌سازد که فحش‌های بد یاد می‎گیریم و در لای و لجن جوی‌های فاضلاب بازی می‌کنیم، زیر آفتاب سیاه می‌شویم و در نهایت آدم حسابی نمی‌شویم. در سوی دیگر این قضایای توصیفی، پیش‎بینی‎هایی تشویق کننده و گاه تهدیدکننده طرح می‌شدند؛ امثال این نکات که ما والدینی داریم که برایمان امکانات فوق‌العاده‌ای مانند کتاب، خانه‎سازی و بازی‌های فکری را با وجود مشکلات مالی فراهم می‌کنند و اینها بعداً از ما دکتر و مهندس می‌سازد، اما اگر به کوچه برویم قطعاً از درس می‌افتیم و آینده‌مان خراب می‌شود. اینگونه بود که گروه‌هایی از ما در فضای خانه‌هایی که در آن معمولا بخشی را به عنوان اتاق یا حوزۀ خصوصی برای بازی بچه‌ها اختصاص می‌دادند زندگی‌ می‌کردیم و فقط همراه با مادر، پدر و گاه هردوی آنها به بیرون از خانه ‌می‌رفتیم. وقتی هم که به گردش می‌رفتیم رادیکال‌ترین کارمان دوچرخه‌سواری در کنار والدین یا سه متر جلوتر از آنها بود؛ لباس‌هایمان همیشه تمیز و سرو وضع‌مان مرتب بود. در همین حضورهای کوتاه و دوره‌ای بود که به بچه‌های کوچه برمی‌خوردیم.

 

این برخوردها معمولا با تنش‌هایی همراه می‌شد؛ محرومیت از فضای کوچه و زندگی براساس استدلال‌های عقلانی والدین مدرن، بچه‌های خانه را به تمایزیابی و به رخ کشیدن این تمایزها وامی‌داشت و در مقابل گستاخی و جسارت بچه‌های کوچه تحریکشان می‌کرد که آنها را بچه‌سوسول بخوانند و اذیتشان کنند. بچه‌سوسول‌ها معمولاً امکاناتشان و حضور والدینشان را ارائه می‌کردند و بچه‌کوچه‌ای ها مهارت‌ها و تسلطشان برمحیط را. بچه‌کوچه‌ای آبدیده در روابط پیچیدۀ اجتماعی و معتمد به نفس و خلاق بود و خدا آن روز را نمی‌آورد که یک بچه‌سوسول تنها در مسیر خرید از سوپر یا مدرسه به دام یکی از آنها می‌افتاد. بچه‌کوچه‌ای به راحتی می‌توانست سر بچه‌سوسول را کلاه گذاشته و خوراکی‌اش را بگیرد یا کمین کرده او را بترساند، کتکش بزند و بالاخره در حوزۀ استحفاظی‌اش یعنی کوچه بر او اعمال قدرت کند. او حتی می‌توانست فحش‌هایی بدهد که مخاطبش معنایشان را هم نفهمد.
 

 

اما در عوض بچه‌سوسول هم ابزارهایی داشت؛ نشان دادن اسباب بازی‎هایش، دوچرخه‌اش، مادر و پدر خوش‌تیپ‌اش و خلاصه وجوه تمایزش. کوچه همانقدر که برای همسالان اش محل زندگی می‌نمود، برای او ناامن بود؛ فقط معبری برای عبور و رساندن خود به مقصد! همه‌چیز آلوده و وحشی! نباید به چیزی دست می‌زد، یا با کسی حرف می‌زد. بچه‌دزد همیشه در کابوس کوچه قدم می‌زد و سوسک‌ها و مورچه‌ها و کلاغ‌ها و قورباغه‌ها و موجودات دیگری که هم‌بازی کوچه‌ای‌ها بودند درکثافات بدبو می‌لولیدند.

 

 

اما کوچه برای بچه‌کوچه‌ای‌ها «محل» بود و بچه‌هایش «بچه‌محل» هر چین و شکن‌اش یادگار زخمی روی زانو یا آرنج و هر گوشه‌اش جایی برای قایم شدن و شیطنت کردن. تمام موزائیک‌هایش را می‌شد روی نقشه کشید و دانست که از جلوی پیاده‌روی هرخانه‌ای چگونه به پستی یا بلندی آسفالت سرید. تمام پله‌ها و جدول‌کشی‌ها و پایان و ابتدای هر تپه‎گونی و اینکه هریک از کدام زمان و با چه داستانی به وجود آمده شناسایی شده بود تا در گرگم به هوا و موارد لازم دیگر به کار بیاید. نقشۀ روابط محله هم باید معلوم می‌بود وگرنه چطور خُلق هر کاسب یا همسایه‌ای را دستاویز شوخی یا مذاکره قرار می‌دادند و با گرفتن نبض فضای محله، با دعواها یا آشتی‌کنان‌ها همراه می‌شدند. خب، البته بچه‌ها نقش شبکۀ جمع‌آوری و توزیع اطلاعات را نیز بازی می‌کردند و همین اطلاعات هم گاهی باعث اختلاف و گاه بسیج عمومی برای حمایت می‌شد. خلاصه بچه‌ها جزئی از کوچه بودند و کوچه جزئی از هویت بچه‌ها، مکانی که از آن به دنیا می‌نگریستند و خود را با دیگران مقایسه می‌کردند یا با دیگر جاها تطبیق می‌دادند. کوچه اولین کارگاه زندگی برخی از ماها بود و رفاقت، رقابت، دعوا و آشتی و بازی و حتی عشق را به ما می‌آموخت. بچه‌ای که در کوچه بزرگ می‌شد احتمالا عملگراتر، پرجرئت‌تر و در عین حال مدیرتر می‌شد و بچه‌ای که در خانه رشد می‌کرد شاید خطیب‌تر، محافظه‌کارتر و درس‌خوان‌تر می‌شد. هر کدام اخلاق برآمده از تجربۀ زیستۀ خود را پیدا می‌کردند و مسیرهای متفاوتی را می‌رفتند. کنجکاوی، ریسک و انعطاف‌پذیری در اخلاق کوچه و تداوم‌گرایی، محافظت از میراث انباشته و ساختارمندی در اخلاق خانه نقش‌های اجتماعی را میان ما تقسیم می‌کرد.

 

در سال‌های هشتاد و اند که دیگر کم کم وارد دهۀ سوم عمرمان شدیم؛ گفتمان آموزش و پرورش و تربیت مدرن هم به اوج قله‌های خود رسید و نه تنها بر خانه‌ها بلکه بر کوچه‌خیابان‌ها و حتی بر شهرها مسلط شد. کوچه اصلا از جای بازی به گذرگاه ویراژهای ماشین‌هایی که گاه ما پشت‌شان نشسته‌بودیم مبدل شد و همۀ پدرو مادرها، پدر و مادرهای مدرن شدند. جای خانه‌های یک طبقه و دو طبقه را آپارتمان‌های چهار-پنج طبقه گرفتند و بچه‌ها همه بچه‌سوسول‌های حیاطی شدند. دیگر صدای فریاد ابراز احساسات تیم فوتبال بچه‌کوچه‌ای‌ها مزاحم تربیت مدرن بچه‌سوسول‌ها نمی‌شود و هیچ شیشه‌ای را توپی نمی‌شکند یا بستنی دختر کوچولویی را ویراژ دوچرخه سواری نمی‌قاپد. دوستی میان بچه‌کوچه‌ای‌ها و بچه‌سوسول‌ها در عین شکاف‌های همیشگی میانشان، در دانشگاه و کار دهۀ نود را شکل داده و جنبش‌های اجتماعی عاقلانه و درعین حال زنده و شورمند را به وجود آورده است.

 

حالا فضاهای محله و شهرمان تغییر کرده است و علی‌رغم توسعۀ معبرها به ظرفیت‎هایی که در آنها برای جریان پیدا کردن زندگی وجود دارد اندیشه نشده است؛ ظرفیتی که از خلال حضور مستقل از پدر و مادر بچه‌ها به وجود می‌آید و موجب امنیت، سرزندگی و ریشه دواندن حس تعلق مکانی در جامعه می‌شود. کودکی که در فضای شهر زیست می‌کند، روزی تجربیات حاصل از چالش‌هایش با محیط اطراف برایش تبدیل به خاطره می‌شود. حافظۀ مملو از خاطرات مکانی او، احساس تعلق و مسئولیت‌پذیری‌اش نسبت به سرزمین پرورش‌دهنده‌اش را ایجاد می‌کند. در چنین شرایطی است که فرد برای تغییر همت می‌کند و به جای آنکه با فرار از مکان به دنبال تغییر وضعیت خود باشد با چشمانی اجتماعی می‌نگرد. ما همان بچه‌های دیروزیم که امروز مسئول نوسازی محلات فرسوده، کوچه‌های بن‌بست و یک متری و فضاهای شهری هستیم. حالا باید فکر کنیم که چطور فرهنگ کوچه را که از خلال بچگی تنیده در جریان زندگی شهری می‌جوشید احیا کنیم و جایی در فضاهای موجود به آن بدهیم. باید این موضوع را مورد تامل قرار بدهیم که ظرفیت‌های اجتماعی ما چگونه می‌تواند متناسب با ویژگی‌های جامعه و زندگی کودکان امروزمان حفظ و بارور شوند. ظرفیت‌های اجتماعی که موجب تناوردگی ارزش‌های فرهنگی ما است. فرهنگی که مولد منشی ضروری برای سرزندگی هر جامعه‌ای است، منشی که منشأ خلاقیت دمیده از ماهیت تجربیات واقعی است و هویت هرلحظه در حال تکوین ما را می‌سازد.